کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

نیازمندی‌ها

يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ب.ظ
من یک صخره لازم دارم. یک صخره سرد سنگی روی آبهای تیره و مه‌گرفتهٔ یک اقیانوس، پشت یک دماغهٔ مخفی؛ جایی که غیر از مرغان دریایی کسی راهش را نداند. من یک صخره لازم دارم که شناکنان خودم را به آن برسانم و در فرورفتگی زین‌مانندش بنشینم و پاهایم را بغل کنم و در حالی که تنم را تاب می‌دهم از گلویم صدایی بیرون بدهم که نیمی شبیه آواز پریان‌دریایی و نیمی شبیه زوزهٔ گرگ‌های زخمی باشد. 

بهترین دختر دنیا

يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۷ ب.ظ
دیشب برای نخستین بار این دلاوری را در خودم یافتم که تو را به صراحت آرزو کنم. در دفتر بنفشم -همان که میم خریده و با اتوبوس فرستاده- نوشتم: «بادا که بهترین دختر دنیا را به دنیا بیاورم.» روزها، در فاصلهٔ دو راند پیاپی درس خواندن، وقتی در پیاده‌روهای نزدیک کتابخانه قدم می‌زنم و خستگی درمی‌کنم، بیش از هرچیز به تو فکر می‌کنم. وقتی روانشناسی رشد می‌خوانم به تو فکر می‌کنم. وقتی از مادرم می‌رنجم یا به او افتخار می‌کنم، وقتی از پدرم عصبانی می‌شوم به تو فکر می‌کنم. وقتی به خودم فکر می‌کنم، دنبالهٔ افکارم معمولا به تو کشیده می‌شود. خودم را از چشم تو می‌بینم و در کنار تو. خودم را با تو مقایسه می‌کنم. 

تو را می‌بینم، تو را مجسم می‌کنم؛ ولی نه در نوزادی، نه در سنی که بچه‌ها محبوب‌ترین مادرهایشان هستند. تو را در جوانی‌ات مجسم می‌کنم: بالغ و شکوفا. تو را با همهٔ صورت‌هایی که ممکن است داشته‌باشی مجسم می‌کنم. می‌بینمت که خیلی از من بلندتری، یا کوتاهتر. تو را با چشم و ابروی خودم، چشم و ابروی میم، و همهٔ چشم و ابروهای موجود روی کره زمین مجسم می‌کنم. تو را زشت یا زیبا مجسم می‌کنم، سالم یا بیمار. توانمند یا وامانده. تو را آرام و مهربان، یا وحشی و پرخاشگر می‌بینم. تو را در کنار همهٔ آدم‌هایی که ممکن است عاشق‌شان بشوی می‌بینم -آدم‌هایی که مراقبت هستند یا آزارت می‌دهند- و در همهٔ مسیرهایی که ممکن است برای زندگی‌ات انتخاب کنی. تو را می‌بینم که هنرمندی، دانشمندی، مادری، معلمی، کاشفی، جهانگردی، یا فاحشه. تو را می‌بینم که خوشبخت یا بدبختی. مسلمانی، یا مسیحی، یا بودایی یا کافر. تو را می‌بینم که از زن بودن خوشحالی یا از تنت نفرت داری. تو را می‌بینم که عاشق منی یا آرزوی مرگم را داری.

تو را در همهٔ اشکالت مجسم می‌کنم. هر بار یک چهره داری ولی همیشه یک نام. تو را می‌بینم که هر چه هستی، زنده‌ای و نفس می‌کشی. که از من نفس گرفته‌ای ولی به من تعلق نداری. روحت، جسمت، ذهنت، افکارت، سرنوشتت، همه از دسترس من خارج‌اند. تو را می‌بینم که در هر هزار شکل و صورتت، «بهترین دختر دنیا» هستی. خودم را می‌بینم که هر هزار چهره‌ات را خالصانه می‌پرستم.