کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

ازدواج و دام‌هایش

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۳۸ ب.ظ
اگر یک چیز را دربارهٔ دههٔ شصت خیلی دوست داشته باشم، ازدواج‌های ساده و مکتبی‌طور آن است؛ اینکه آن قدر راحت می‌زدند زیر میز آداب و رسوم و تشریفات و پدر و مادرها هم خواهی نخواهی، از سر همراهی با موج زمانه یا از سر استیصال در مقابل جوان‌های پر شر و شورشان رضایت می‌دادند. اوایل فکر می‌کردم شاید ما هم بتوانیم این طور پیش برویم. اما پای عمل که افتاد در هر مرحله‌اش انقلتی آمد. بعد دیدیم در خیلی چیزها به عرف زمانه و خواستهٔ پدر و مادرها تن داده‌ایم. اگر می‌خواستیم رشتهٔ کار از دستمان در نرود، می‌بایست از همان اول رادیکال و انقلابی رفتار می‌کردیم. با عرف تنومند و پاگرفتهٔ ازدواج فقط این طور می‌شود درافتاد؛ مصالحه جواب نمی‌دهد. باید از همان اول صفر تا صد تقاضاهای عرف را رد کنی. این طوری حتی برای بزرگترها -این نگهبانان مقتدر وضعیت موجود- هم راحت‌تر است. فکر می‌کنند با دو جوان انقلابی طرف‌اند و به هر روی، همینی که هستی را می‌پذیرند. ولی اگر قرار نیست انقلاب کنی، به این راحتی‌ها قبول نمی‌کنند که روی عرف موجود دست به اصلاحات جزئی بزنی. 

دلم می‌خواست انقلاب کنیم و حالا که اینها را می‌نویسم هنوز حسرتی در دلم هست از اینکه نکرده‌ایم. افتاده‌ایم روی چرخ نقالهٔ ازدواج سنتی و دیگر به این راحتی‌ها نمی‌شود متوقفش کرد. اوضاع‌مان البته از آنچه بیشتر زوج‌های جوان تجربه می‌کنند خیلی بهتر است. منصفانه نیست که این را نگویم. پدر و مادرهایمان از متوسط پدر و مادرها سهل‌گیرترند. کمتر از دیگران تنش داشته‌ایم و همه چیز دارد برایمان ساده‌تر از بیشتر زوج‌هایی که می‌شناسیم می‌گذرد. و راستش این است که پذیرفتن رسم‌های معمول ازدواج ایرانی را هم خودمان انتخاب کردیم. سر محاسبهٔ هزینه-فایده و و اقتصاد انرژی به این انتخاب رسیدیم؛ دیدیم نمی‌صرفد همین ابتدای ازدواج‌مان این همه هزینه بدهیم و برای هرچیز کوچکی بجنگیم. فکر کردیم مهم‌تر از چند و چون مراسم ازدواج، سبک زندگی مستقلی است که بعدا می‌خواهیم در پیش بگیریم. دست کم استدلال من این بود و فکر می‌کنم بخشی از استدلال میم هم همین باشد. با این همه هنوز چیزی قلب مرا می‌خراشد از اینکه آغاز ازدواج‌مان با قدری محافظه‌کاری و کوتاه آمدن از روشی بوده که بهترش می‌دانستیم. 

خب بله، قدری محافظه‌کاری در ذات ازدواج هست. این را می‌دانم و مدتهاست قبول کرده‌ام. بهایی است که برای بودن با میم می‌پردازم؛ مردی که این قدر همراه و حمایت‌گر است و دورنمای سال‌های آینده و مسیرهای دور و درازش با او خیلی شیرین‌تر و دست‌یافتنی‌تر است. انتخابی است که کرده‌ام و امیدوارم آن قدر بالغ باشم که مسئولانه انتخابم را پی بگیرم. اما مساله دربارهٔ "چقدر" محافظه‌کاری است. و پس این نارضایتی پنهان و زیرپوستی از تن دادن به رسوم غالبا بی‌معنای بزرگترها -رسومی که شاید یک وقتی معنا داشته ولی حالا ندارد- نگرانی دیگری هست: اینکه مبادا کنترل کل زندگی هم به دنبال کنترل این چند صباح مراسم ازدواج از دستمان خارج شود. اینکه مبادا به خودمان بیاییم و ببینیم محافظه‌کاری تمام زندگی‌مان را برداشته. آرزوهایمان را کنار گذاشته‌ایم، کوشش را ترک کرده‌ایم و تن داده‌ایم به روزمرگی. امروز که با میم حرف می‌زدم -اولین گفتگوی دو به دو بعد از جلسهٔ بله‌برون که برای هیچ کدام‌مان کاملا خوشایند نبود- دیدم این نگرانی‌ها در او هم هست. و شاید در زوج‌های بسیار دیگری هم بوده‌است. کاش می‌شد یکی از این زوج‌ها را پیدا کنیم -یکی از آن‌هایی که تسلیم محافظه‌کاری نشده‌باشند- و دربارهٔ این ترس‌ها و تردیدها بگوییم و بشنویم. و دربارهٔ اینکه چه کرده‌اند تا در این دام نیفتند. 
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی