زنان علیه زنان
پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۳۷ ق.ظ
برای ثبت نام خوابگاه خیلی اذیت شدم؛ هم به خاطر سختگیری و کنترلگری خودم، هم به خاطر روحیهٔ ناهمدلانهٔ حاکم بر ادارهٔ دانشجویی. میخواستم در ساختمان به خصوصی پذیرش شوم اما در لیست دیگری ثبتم کردهبودند و اصرار میکردند اگر بخواهیم جا به جایت کنیم، تنها راهش مکاتبه با رئیس صندوق رفاه است. بعد از اینکه قطع امید کردم، کارشناس خودشان نگفته و نطلبیده جا به جایم کرد و در نهایت به همان چیزی که میخواستم رسیدم. این میان، بدتر از جوابهای سربالا، لحن تدافعی و محکومکننده و تلخشان بود. همان روزها که درگیر ثبت نام بودم، دوبار در دفترم نوشتم در این دانشگاه برخورد مادرانه و خواهرانه خیلی کم دیدهام. اینجا بود که دستم برای خودم رو شد. گفتم: «ها! پس تو انتظار برخورد مادرانه و خواهرانه داری. این است که هربار در مراجعات اداری این قدر سرخورده میشوی و رنج میکشی.» واقعبینانه، فرهنگ سازمانی دانشگاه را به خودم یادآوری کردم و نصیحت که دیگر چنین توقعی نداشتهباش؛ هربار میروی سروقتشان با علم به اینکه رفتار مطلوبی نمیبینی برو.
اما چرا نباید توقع برخورد همدلانه داشته باشم، در بزرگترین و معروفترین دانشگاه تماما زنانهٔ کشور؟ راستش این است که برخلاف خیلی از دوستانم، من از تکجنسیتی بودن دانشگاه شاکی نیستم. به نظرم این تبعیض مثبتی است به نفع دخترها، و میتواند بخشی از برند دانشگاه باشد. حتی برای آیندهٔ این دانشگاه و این برند آرزوهایی دارم. دلم میخواهد «فارغالتحصیل الزهرا» نشان هویتی خوشنامی باشد و به آدمهای پیشرویی اشاره کند که از تبعیض جنسیتی جلو زدهاند. دلم میخواهد پیوستگی میاننسلی قدرتمندی بین ما برقرار باشد؛ طوری که جوانها همیشه دلگرم حمایت پیرها باشند. و همین آرزوهاست که مرا به توقع رفتار مادرانه و خواهرانه و سپس به ناکامی میکشاند. نمیفهمم چرا مدیران دانشگاه که غالبا زناند، نمیتوانند ما را به چشم دنباله و ادامه و نتیجهٔ عمر خودشان ببینند؟ چرا فکر نمیکنند هر یک از این دخترها دارند راهی را صاف میکنند که از آن نسلهای بیشمار بعدی عبور خواهند کرد و پیروزی هرکدامشان زندگی نسلهای بعدی را آسانتر خواهد کرد؟ چرا حمایتشان را دریغ میکنند؟
ولی راستش این است که میدانم چرا، میفهمم چرا. چون آنچه را من تبعیض میدانم -یا بسیاری از مصداقهایش را- آنها نادرست و ناروا نمیدانند. چون مقصد مطلوب آنها با آنجا که من میخواهم برسم یکی نیست. وگرنه آنها حمایتشان را دریغ نکردهاند؛ فقط مخصوصش کردهاند به دخترهایی که مسیر و مقصدشان را درست میدانند. جو این دانشگاه برای دخترهای حامله همدلانه است، برای آنهایی که تصمیم میگیرند چادر بپوشند، برای آنهایی که میخواهند تا دیروقت بیرون بمانند برای مراسم عزاداری دانشگاه امام صادق. همهٔ دخترها در چیزی که من اینجا تجربه میکنم شریک نیستند.
لعنت به این نسبیگرایی که اجازه نمیدهد از رنجی که میکشم درست و حسابی بنالم؛ لعنت به این وسواس درک مخالف. راستش این است که من اینجا رنج میکشم؛ نه هر روز و هر ساعت، اما هرچندگاهی با دیوارها تصادف میکنم و جریحهدار میشوم. من اینجا استاد دانشگاهی را دیدهام که مخالف دوری ما از خانوادههایمان بود؛ میگفت برای بچهدار شدن عجله کنید، برای درس وقت هست. من اینجا زن مستقل مجردی را دیدهام که میگفت مناسب زنها -در هر سنی که هستند- نیست که بعد از تاریکی بیرون از خانه بمانند. مدیران زنی را دیدهام که مخالف کار کردن دانشجوها بودند؛ فکر میکردند این حقهای است برای اینکه شبها دیر به خوابگاه برگردیم. من با حس سوزناک تحقیرشدگی، فرم ثبت نامم را به امضای «ولی قانونی»ام رساندهام، قانون منع آمد و شد بعد از ساعت 8 را تحمل کردهام، و باز هم صدایی در سرم دارم که میگوید اگر از زاویهٔ دید خودشان به مساله نگاه کنی قابل درک است! لعنت به این صداها.
- ۹۵/۱۱/۲۱