کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

به سبک دفترم

جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ق.ظ
آفتاب شده، روی برف‌ها. اتاق را بعد از دو روز مرتب کردم. عزم دارم این طوری بنویسم، تداعی آزاد، بدون قید و بند. گور بابای قید و بند. من خیلی این طوری می‌نویسم، هر روز صبح در دفترم. اما آوردنش به صفحه وبلاگ حرف دیگری است. سرما خورده‌ام. دو روز برف شدیدی بارید. از قبل سرماخورده‌بودم. استاد آمار پیام داده فلانی سر کلاس سوال نپرسد، دانشجوی ما که نیست. وقت تلف می‌کند. بچه‌های کلاس خودمان باید بپرسند. البته پیام نداده. از دو جلسه‌ای که من سر کلاس غایب بودم استفاده کرده اینها را با داد و دعوا گفته. هیچ کس به خودش زحمت نداد بیاید برایم تعریف کند، به جز یکی که ارزشش در چشمم خیلی زیاد شد. از حرف نزدن‌شان به این نتیجه می‌رسم که آنها هم با استاد موافقند. دلم می‌خواهد سکوت بشوم. سکوت محض. هیچ‌جا دیگر هیچ صدایی ازم نشنوند. خیال می‌کردم به کیفیت کلاس کمک می‌کنم. آدمی چه خیال‌ها که نمی‌کند. بسیار خب همه قرار نیست دوستت داشته‌باشند. اما من از مرخصی هنوز برنگشته‌م. مرخصی از همه چیز. و از جمله از آدم قوی و متکی به خود بودن، از منطقی بودن.

کفش زمستانی تازه‌ام که با چه شور و شوقی خریده بودمش آب می‌گیرد. درز ندارد. سوراخ ندارد. جنس چرمش جوری است که خیس می‌شود. میم می‌گوید برو با اتحادیه کفش‌فروشان حرف بزن. شاید شرایط تعویض کالا شامل حالت می‌شد. می‌روم حرف می‌زنم. ولی دلم می‌خواهد بگویند شامل حالت نمی‌شود. دلش را ندارم بروم با فروشنده حرف بزنم. من استدلال کنم او استدلال کند. فروشنده‌ها همیشه در استدلال کردن بر آدم سرند. من آدم دعوا نیستم. دوست ندارم کسی صدایش را سرم بلند کند. چقدر لخت و عور به نظر می‌رسم وقتی این حرف را می‌زنم. می‌روم اتحادیه ولی. و اگر گفتند برو کالا را عوض کن باز هم می‌روم. برای تجربه کردن. میم می‌گوید بی‌تجربه‌ای. هستم. خودم هم می‌دانم. راه درازی آمده‌ام ولی هنوز بی‌تجربه‌ام. دارم به آن یک باری فکر می‌کنم که می‌خواستم کیفی را پس بدهم ولی نشد. اما چرا به آن یک بار دیگری فکر نمی‌کنم که کاغذهای آ5 نامرغوب را پس دادم؟ میم و روانشناسی که آن وقت‌ها پیشش می‌رفتیم هردو اصرار کردند برو پس بده. رفتم، حرف زدم. پس گرفت. 


این نوشته را منتشر کنم یا نکنم؟ بالاخره می‌رود در آرشیو وبلاگ گم و گور می‌شود. گیرم که هر وقت بخواهم آرشیو را بخوانم از سرش بپرم. رفتم خاطرات ویرجینیا وولف را خریدم. فکر می‌کردم همان طوری می‌نویسد که من روزها در دفترم می‌نویسم. کنجکاو بودم که چه نوشته. کاشف به عمل آمد آن طوری نمی‌نویسد. خاطراتش را هم شوهرش گزینش کرده، بخشی را که صلاح دیده منتشر کرده. ویرجینیا وولف 26 تا دفتر داشته، به قدر یک دفتر از آن را منتشر کرده‌اند. هر روز هم نمی‌نوشته. من هر روز می‌نویسم و فقط در همین سه سال 12 تا دفتر دارم. چندتایی را هم قبلا از بین برده‌ام. نوشتن خوب است. نوشتن راه باز می‌کند. همه قسمش خوب است. اما اگر قرار شد چیزی از دفترهایم منتشر شود باید با صلاح‌دید خودم باشد نه هیچ کس دیگر. نه حتی میم که امانت‌دار دفترهایی است که نتوانستم با خودم بیاورم رشت. 


در گروه کلاس آمار پیام جدید آمده. به من چه دخلی دارد؟ من دیگر آنجا سکوتم. 
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی