کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

درام Vs مستند

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ب.ظ
فامیل‌دوست شده‌ام، کمی تا حدودی. دلم می‌خواهد با فامیل وقت بگذرانم، ببینم‌شان، ازشان خبر داشته‌باشم و اگر می‌توانم کاری برایشان بکنم. این گرایش جدید را دو جور می‌توانم روایت و تحلیل کنم. طبق اولین روایت که دراماتیک‌تر است، مرگ نه‌چندان ناغافل خالهٔ مامان تکانم داده. وقتی خبرش رسید نزدیک ده سال بود ندیده‌بودیم‌ش. روابط آن قدر کمرنگ و منقطع بود که مامان پسرخالهٔ بیست و چندساله‌اش (پسر همین خالهٔ درگذشته) را برای اولین بار در مراسم ختم دید. این وضعیت چشم مرا باز کرد که ببینم هیچ مرام و مذهب و عقیده و موضعی ارزشش را ندارد که به خاطرش از فامیل کناره بگیری. که اصلا مرام و مذهبی که حاصلش رقیق‌تر شدن و دست‌به‌خیرتر شدن نباشد مفت نمی‌ارزد. و اصلا مضحک است و کائنات به ما می‌خندد که به خاطر مسائل انتزاعی روابطی را که این قدر عینی و واقعی و زیستی هستند کنار می‌گذاریم و ازشان می‌گذریم. 

روایت دوم که مستند‌گونه‌تر است می‌گوید من پیشاپیش و شاید به اقتضای سن و سالم به مناسبات فامیلی متمایل شده‌بودم. خبر مرگ خاله که رسید، از آن پیامی فهمیدم که با حال و هوای خودم جور دربیاید. همین خبر اگر یک سال پیش می‌رسید لابد وامی‌داشت به ضرورت پرورش سبک زندگی سالم برای پیشگیری از سرطان فکر کنم. یا دوسال پیش، لابد به این فکر می‌افتادم چقدر روحیهٔ ملایم و بی‌سروصدای فامیل مادری‌  ِ مامان را به هیاهو و شور و شر بقیهٔ قوم و خویش‌ها ترجیح می‌دهم. و سه سال پیش... راستش سه سال پیش را به یاد نمی‌آورم.
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی