کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

صبح ازل

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۱۷ ب.ظ
Gustav Klimt- death and life

وقتی عجوزه می‌خواست مرا بزاید، به او آویخته بودم؛ مثل آویختن مرگ به زندگی. نه تنها دست‌هایم، که پاهایم نیز به سینه‌اش چنگ می‌زد. دست‌های کوچکم از لجبازی نیرو گرفته بودند. التماس می‌کردم: می‌خواستم نوزاد او بمانم.

عجوزه سر خم کرده‌بود و آویز گرانبار سینه‌اش را می‌نگریست: چشم در چشم، گرمای نفسش به سرمای صورتم می‌رسید. مرا می‌دید و لباس چروکیده‌اش را و چرک قرون را بر آن. به تنهایی رخوتناکش می‌اندیشید که من مخدوش کرده‌بودم، به کسالت مادر بودن، به ابدیتی که با من از یاد برده‌بود. گیسوان درهمش در گوشش می‌گفتند: «او را رها کن و دوباره باکره شو. نُه هزار سال حملش کرده‌ای. دیگر کافی است.»

چشم در چشم عجوزه تمام بایدها را می‌دیدم: باید زخم بردارم، باید عشق بورزم، باید تنها بمانم. و او باید به سکوت و جوانی‌اش برگردد. 

جهان زیر پای ما زوزه مرگ و زندگی می‌کشید. من دست و پا می‌زدم. جهان شکار تازه‌اش را می‌خواست. جهان دهان باز کرده‌بود برای من، قلبم دهان باز کرده‌بود برای وحشت. اندوه خواب‌هایم را باز می‌جستم؛ اندوه بودن و آن گاه نبودن. در چشم‌های عجوزه، تنهایی هردوی ما، ناگزیری‌اش را به من نشان می‌داد. 

رهایش کردم و ناگهان زاده شدم: همچون زایش زندگی از مرگ. 
  • ماهی

شطحیات

نظرات  (۱)

خیلی قشنگ بود.. عالیه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی