زندگی شاید همین باشد
شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۵۹ ق.ظ
دو هفته میشود که وبلاگ را به روز نکردهام. دو چهارشنبه قبل از این آمدم بنویسم که تلفن زنگ زد. دبیر انجمن علمی-دانشجویی بود. گفت با طرح کارگاهم موافقت کردهاند و کمتر از یک هفته بعد هم زمان اجراست. دستپاچه شدم چون تا آن تاریخ حتی یک اسلاید برای ارائه آماده نکردهبودم. در روزهای پس از آن همه کار را تعطیل کردم تا به این کارگاه برسم، که رسیدم، اما بعدحالم به لختی و سستی گرایید و هنوز هم ادامه دارد. آن قدر که با هر کلمهای که مینویسم فکر میکنم برگردم به تختخواب و پتو و تا ظهر همانجا بمانم.
کارگاه، درباره کنکور ارشد روانشناسی بود؛ چه بخوانیم و چه طور بخواینم و چه طور برنامهریزی کنیم. یک پاورپوینت خوب و چند فرم تر و تمیز برایش آماده کردم. بعد کانال و وبلاگ ثبت کردم که محتوای تکمیلی را آنجا منتشر کنم. خیلی قاعدهمند و مرتب، همان طور که همیشه دوست دارم همه چیز باشد. صبح روزی که میرفتم برای ارائه، با خودم دعادعا میکردم که این تجربه، شکست نباشد. که نبود. بازخوردهای خوبی گرفتم. اما هنوز فرمهای رضایتسنجی را تحلیل نکردهام که دقیقا بدانم چقدر موفق شدهام.
دو چیز این میان برایم جالب است. اول اینکه چه طور در این چندگاه بعد از کنکور «از خویش برون آمدهام»؛ گامها و پیشرویهایم عینیتر و آفاقیتر هستند، در حالی که قبلتر همه چیز درون خودم میگذشت، همه سفرها و حضرها، همه بالا و پایینها. البته این گامهای آفاقی را از آن پیشرویهای انفسی جدا نمیدانم؛ اینها بیان بیرونی آنها هستند، و چه خوب و خوشایندند. چه خوب و خوشایند است که سفر درونیات را در جهان بیرون زندگی کنی. حسی از سلامت و سرزندگی دارد. و شاید آنچه وجودگراها اسمش را گذاشتهاند «شدن» از همین جنس است.
اما گفتم دو نکتهٔ جالب، دوم این که اگر رویدادها به وقت خودشان پیش بیایند، خوب و خوش میآیند و میگذرند، مثل میوههای هر فصل، مثل مهمانهای عزیز پیشخوانده. همین برگزار کردن کارگاه را در نظر بگیرید: از یک سال پیش و بلکه بیشتر، سرش را داشتم. اما چون مایهاش را نداشتم هربار از فکرش آشوب میشدم. یا وبلاگ رسمی کاری را در نظر بگیرید: از شش، هفت ماه پیش میخواستم ثبتش کنم، اما هیچ ایدهای نداشتم که چه چیزی قرار است آنجا منتشر کنم. تا اینکه پیش آمد و ضرورت پیدا کرد و ثبت کردم، ساده و بیتقلا، خوب و خوش. «زندگی شاید همین باشد/»
پ.ن: و عصر همان روز که از کارگاه فارغ شدم، خبر رسید توران میرهادی درگذشته. آه توران خانم، آه که چقدر دلم میخواهد از قماش شما باشم.