خودانضباطی
پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۷ ب.ظ
خیلی فرق میکند که مساله را چه طور صورتبندی کنی: من از بچگی دوست داشتم جدولهای منظم برنامهریزی هفتگی و دفترهای منظم حساب و کتاب و اتاقی منظم داشتهباشم. مدام تلاش میکردم و مدام شکست میخوردم و این را میگذاشتم به پای بیاستعدادی. (و خب بزرگترها هم در بازخوردهایی که به شکستهایم میدادند این تصور را تقویت میکردند.) اما حالا میبینم که صورتبندی دیگری هم برای کل داستان وجود دارد: اینکه بگوییم من بچهای بودم با استعداد مادرزادی نظم و خودانضباطی، اما مربی درستی نداشتم. و بزرگترهایم الگوهای خیلی خوبی برای نظم در وسیعترین معنایش نبودند. نتیجه اینکه مدام تلاش میکردم و در غیاب آموزش درست، شکست میخوردم. بدبختانه حتی شکست خوردن و تلاش کردن هم آن قدر ادامه نمیدادم تا دست کم از دل همین آزمون و خطاها روشی بیرون بیاید.
اینها را گفتم که بگویم من این روزها دارم از نو برای منظم کردن خودم تلاش میکنم. کار با سررسیدهای مدیریتی را یاد گرفتهام و تمرین میکنم. اتاقم -که در واقع تختم باشد، به ضمیمه قفسههایم، سر و سامان خوبی گرفته. و حالا میدانم که بای ادامه داد تا به ثبات رسید. جالب است دوباره برگشتن به چیزی که مدتها پیش رهایش کردهبودی. جالب است که در سطح دیگری آن را بفهمی.