آویزها و قصههایشان
سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۳۷ ب.ظ
من اهل زر و زیور نیستم. حالا دیگر نیستم. زمانی مجموعهٔ پر و پیمانی از بدلیجات داشتم که نمیدانم در گذر سالها کجا رفتند. حالا دیگر کمتر چیزی را فقط برای زیباییاش به خودم آویزان میکنم. زیورهایی که زیاد به کار میبرم همه برایم معنایی دارند؛ نشانه و نمادند. بخشی از این معناشناسی را گاهی برای کسانی که نزدیکترند توضیح دادهام. بخش بزرگتری هم راز مگوست. میدانم هرچیزی را که معنایی نداشته باشد عاقبت دور میاندازم یا می بخشم یا اگر قیمتی باشد میفروشم؛ حتی اگر در آغاز به خاطر تازه بودنش یا هدیه بودنش حیفم بیاید.
انگشتر عقیقی که خیلیها دستم دیدهاند معنایی دارد. گوشوارههای مرغ شهدخوار که کم میپوشم هم. محبوبترین زیور این روزهایم، کلید قدیمی کمد مادربزرگ که با بند قلاببافی به گردنم میآویزم کهکشان معناهاست؛ استعارهٔ کوچکی از همه آنچه من هستم و آرزو میکنم. چند روز پیش انگشتر عقیق گم شده بود؛ از انگشتم که لاغر شده خزیده بود و لای درز پاکت خریدی افتاده بود. خیلی آشفته شدم. مچ خودم را گرفتم که در ذهنم داشتم با مرجع قدرت نامرئی و ناشناسی معامله میکردم که «حلقه ازدواجم را بردار، انگشتر عقیقم را پس بده!» بعدا میم انگشتر را پیدا کرد و دلم آرام گرفت.
گاهی در مترو یا اتوبوس یا تاکسی حواسم پی زیورآلات خانمهاست؛ یک نگاه به انگشترها و دستبندها میاندازم و یک نگاه به کفسها و صورتها. دنبال کشف قصهای هستم که همه اینها را به هم مربوط کند. دنبال کشف (جعل؟) معنایی برای جواهرهای مردمم. از خودم میپرسم چرا این انگشتر که این قدر ساده (یا پیچیده) است؟ از خودم میپرسم این قطعه چقدر برای صاحبش عزیز است؟ از کجا آمده؟ مخصوصا دوست دارم به قصه گم شدن جواهرها فکر کنم؛ به اینکه چه طور از صاحبشان جدا شدهاند و دوباره برگشتهاند. یا برنگشتهاند و صاحب جدیدی پیدا کردهاند. بچه که بودم کنجکاو بودم داخل کیف مردم را ببینم و بدانم هر چیزی را چرا با خودشان حمل میکنند. حالا جواهرها سوژه جدید کنجکاویهایم هستند.
یک وقتی در وبلاگستان (یا در شبکههای اجتماعی؟) بازیای راه افتاد؛ آدمها از محتوای کیفشان عکس میگرفتند و منتشر میکردند. حتم دارم ابتکارش از آدمی شبیه خودم بوده؛ کسی با کنجکاویهایی شبیه من اما با جسارت بیشتر. (چون من هرگز در خودم نمیبینم که شروعکننده این قبیل بازیها باشم.) یا شاید هم این طور کنجکاویها فراگیرتر از چیزی است که همیشه در نظر گرفتهام. هرچه نباشد ما به لطف شبکههای اجتماعی دانستیم که بعضی عادتها، وسواسهای ذهنی و هوسهایمان فراگیرند. (مثلا عادت ترکاندن پلاستیکهای محافظ) با این حساب میتوانم صبر کنم و امید ببندم که یک زمانی هم فاش کردن اسرار زر و زیورها بازی روز بشود. خواهش میکنم اگر این اتفاق افتاد اولویت را به جواهرهای موروثی خانوادگی بدهید؛ آنها سوژه محبوب مناند. بعدا یادگاریهای عاشقانه هم جالباند.
من نه فقط به خود زیورها، بلکه به هر اتفاقی که پیرامونشان میگذرد هم معنا بار میکنم؛ از همه مهمتر به گم شدن و پیدا شدنشان. اگر شما شیای را استعاره از بخشی از وجودتان بگیرید، اینکه آن شی گم شود و دوباره پیدا شود، یا گم شود و پیدا نشود یا خودتان تصمیم بگیرید گمش کنید، چیزهایی درباره آن بخش وجودتان به شما میگوید. امسال تابستان کناره چشمهٔ سردی در ارتفاعات رامسر زانو زده بودم و فکر میکردم چه میشود اگر انگشتر عقیق را زیر یکی از سنگهای بستر چشمه مخفی کنم تا کس دیگری پیدایش کند؟ اما احساس کردم هنوز وقتش نیست؛ هنوز نمیتوانم. یک بار هم از مهمانی برگشتهبودم، یک لنگه از گوشوارههای مرغ شهدخوار نبود. صبح روز بعد در کوچه پیدایش کردم. اما آن داستان دیگری است...