دوریها و دوستیها
شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۳ ب.ظ
دو ماه است خودم را با این وعده سر پا نگه میدارم که سخت درس بخوانم و بعد، در فرجه میان دو ترم خوب معاشرت کنم. نقشهام این است که از چند دوست نادیده اینترنتی (برخی جدید و برخی قدیمی) دعوت کنم جایی حوالی مرکز تهران همدیگر را ببینیم و چایی بنوشیم و گپی بزنیم. اگر برف هم باریده باشد و بتوان پیچیده در لباسهای گرم، مثل خرس سر چنین قراری رفت چه بهتر. نون هم دارد میآید ایران و قرار است بعد از سالها، برای اولین بار همدیگر را ببینیم. فکریام به آن نون دیگر هم پیام بدهم و جویا شوم که آمدنی نیست؟ و یادآوری که مشتاقم ببینمش.
در این چندساله که فرصت دوستیهای رو در رو دست نمیداد (یا خودم توانش را نداشتم) رفاقتهای راه دور گرم و زنده نگهم داشتهاند. هنوز هم وقتی به واژهٔ دوستی فکر میکنم دلم میرود قزوین و قم و انزلی و نجفآباد و شیراز. تواضع چرا؟ به خودم میبالم که میتوانم در روزگار قحطی و تنهایی بو بکشم و شهد و شیره پیدا کنم و جان بگیرم. به خودم میبالم که به روحم گرسنگی نمیدهم، تنهایی و دوری نمیدهم؛.حتی وقتی عزیزترینهایم دورند میدانم چه طور رشته را پیوسته نگه دارم تا نیرو بگیرم و دوباره به سمت آن «فردای افسونریز رویایی» پیش بروم.
ایمانم به دوستی و شبکهسازی قدیمی و مصرانه است؛ دوستی را هم برای خودش میخواهم هم برای چیزی که به ما میدهد. برای اینکه گرد یک آتش حلقه بزنیم -آتش امید و ایمانمان- و تمام آنچه را زمانه دریغ میکند بین خودمان رد و بدل کنیم؛ مهربانی و عشق را، قدرت را، دانش را، امید را. دلم روشن است که وقتی از گرد این آتش برمیخیزیم به تغییر دادن و تغییر کردن مصرتر و تواناتریم.
میدانم که میلم به بودن با آدمها با فصلها رنگ عوض میکند؛ گاهی -مثل این روزها- برای دورهمیهای رو در رو با آدمهای همدل نقشه میکشم. گاهی غارم را و کنج خلوتم را و همان چندتن عزیزترم را میطلبم. گاهی حرفی دارم که بزنم گاهی سکوتم. گاهی چیزی دارم که ببخشم، گاهی یکسره تمنا و دریوزهام. اما میدانم که در همه حال و همه فصل به نفس یاران موافق زندهام و آن را از خودم دریغ نمیکنم.