کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

به سلامتی گفتن و شنیدن

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۵ ب.ظ
جمعه با میم رفتیم «ویلایی‌ها» را دیدیم. از زمان جشنواره و جار و جنجال‌هایش، دید خوبی به فیلم و کارگردانش نداشتم. (همان طور که نگاهم به شخصیت محمدحسین مهدویان هم خیلی منفی شده، بعد از حرف و حدیث‌هایی که در جشنواره پیش آورد.) فیلم را در یک سالن کوچک در سینما آزادی دیدیم. سالن خلوت بود. جماعت بیشتری دو طبقه بالاتر منتظر اکران فیلم دیگری بودند که نفهمیدم چه بود. فیلم را دیدم و دوستش داشتم و موقع نمره دادن، در نظر گرفتم که کار اول کارگردانش بوده و ارفاق کوچکی کردم: هفت از ده. 

برای کسی که چیزی از ادبیات مستند (ولی عمدتا سوگیرانه) جنگ و جبهه نخوانده باشد (مثلا از خاطرات همسران فرماندهان و شهدا) فیلم موضوع بدیعی دارد. همان طور که ماجرای نیم‌روز هم برای چنین مخاطبی بدیع‌اند. اینکه این قدر به مهدویان ارجاع می‌دهم برای آن است که کارهایش را با ویلایی‌ها یک پدیده می‌دانم و از یک جنس. پدیده‌ای که سعی می‌کند جنگ و انقلاب را با استفاده از منابعی که دست کم در حوزه سینما بکر و دست‌نخورده‌اند روایت کند. پدیده‌ای که مخاطبش فقط آن‌هایی نیستند که فتیش شعار و گنده‌گویی درباره انقلاب و جنگ دارند؛ آدم‌های عادی هم با روایتش ارتباط می‌گیرند چون سعی می‌کند عادی و انسانی روایت کند؛ یا دست کم عادی‌تر و انسانی‌تر از آنچه ما عادت داریم درباره جنگ بشنویم.

از من اگر بپرسید، پدیده مبارکی است. از هر طرف که حسابش کنید مبارک است؛ مبارک است که سازمان رسانه‌ای اوج، در کنار همه تولیدات مشعشع‌اش در شبکه افق، سرمایه‌گذار فیلمی مثل ماجرای نیم‌روز بشود. خوب است که این زبان جدید و متفاوت را برای حرف زدن می‌آزمایند؛ زبانی که برد بیشتری دارد. خوب است که حرف‌هایشان را با برد بیشتری می‌زنند؛ باشد که بیشتر از آنچه سابقا نشان می‌دادند به حرف زدن ایمان بیاورند و کمتر بروند سراغ ابزارهای خشن‌تری که انحصارا در دست خودشان است. خوب است که آدم‌های بیشتری این حرف‌های تازه را می‌شنوند؛ آن‌هایی که شاید هیچ وقت پرشان هم به پر جنگ و جبهه نگرفته؛ آن‌هایی که در دورترین حلقه‌های خویشاوندی‌شان هم رزمنده و جانباز و مجروح نداشته‌اند. باشد که ببینند جماعتی که آن همه با اکراه و تردید و گاهی نفرت نگاهشان کرده‌اند چقدر عادی و انسانی‌اند. ببینند همه دغدغه‌های خودشان و این آدم‌ها از جنسی نیست که هرگز جمع نشود. این هم‌زمانی گوش شنوای مردم با زبان جدید مهدویان و قیدی به چشم من چیز مبارکی است. 

با این همه نه ویلایی‌ها، نه ماجرای نیمروز آن شخصیت‌پردازی پیچیده و دقیق و چندلایه و مشاهده‌گرانه‌ای را ندارند که من می‌پسندم و دوست دارم تماشایش کنم. (ایستاده در غبار را ندیده‌ام.) هر دو فیلم آن قدر کوشیده‌اند رویه انسانی و معمولی آدم‌های جنگ و انقلاب را نشان بدهند که پاک از یاد برده‌اند این آدم‌ها واقعا یک رویه ایدئولوژیک صلب هم داشتند؛ دست کم بعضی‌هایشان داشتند؛ و همین رویه است که برای خیلی از ما نه قابل درک است نه قابل پذیرش. آدم‌های هردو فیلم کاملا نزدیک و قابل درک‌اند و به نظر من این صادقانه نیست. صادقانه‌اش این است که مخاطب با آن وجه غیرقابل درک آن‌ها هم رو به رو شود؛ با آن تصمیماتی که فقط با باورمندی شورمندانه به آرمانی که آن را راه حل همه مشکلات جهان بدانی قابل توضیح است؛ و با انگیزه‌های آتشینی که ناشی از چنین باوری است؛ نه با هیج چیز دیگر. 

شاید فقط در گفتار است که ساده می‌نماید؛ شاید درآمیختن آن دو سویه در یک تصویر واحد کار خیلی دشواری باشد؛ و نیز درک چنین تصویری و چنین شخصیتی؛ درکی که نه از سر مقدس‌سازی باشد، نه از سر دشمنی و کینه و رد و نفی؛ یک درک مشاهده‌گرانه و اگر نه بی‌طرف، دست کم منصف. اما حتی اگر سینما به این زودی از پس ساختن چنین ملغمه‌ای از ویژگی‌های پیچیده برنیاید-یا نخواهد که بربیاید- فکر می‌کنم ماها باید بخواهیم و باید بتوانیم که چنین آدم‌هایی را درک کنیم. چون آن‌ها گذشته نزدیک ما هستند؛ چه خویشاوندان‌ نزدیک‌مان باشند و چه نباشند. و چون با درک آن‌هاست که می‌شود امید داشت خودمان و حال حاضرمان را درک کنیم. 
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی