هذیانهای قبل از عروسی
يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۶ ب.ظ
دو ماه مانده تا عروسی. احساس میکنم بین تقاضاهای گوناگون زندگی پارهپارهشدهام. یک طرف درس، یک طرف تقاضای درونی و مصر نوشتن (شعر نوشتن، داستان نوشتن)، یک طرف روابط و خویشاوندیهای جدید و یک سو هم خردهکاریها و خریدهای قبل از عروسی. این آخری بیشتر از همه کلافهام میکند، با اینکه هنوز شروع هم نشده. ترکشهای غرولندم به جان همه دور و بریها خورده. اخیرا چندین بار مچ خودم را گرفتهام که داشتم بار تصمیمی را به دوش دیگران میانداختم، یا از آن بدتر، سعی میکردم از زبانشان تاییدی برای تصمیمهایم بیرون بکشم. صبح با خودم قرار گذاشتم چند روزی مطلقا درباره نگرانیهای مربوط به عروسی با هیچ کس حرف نزنم. هر حرفی که میزنم نشخوار دوباره و دوباره همان سوالات و اما و اگرهاست. گفتم چند روزی در سکوت بگذرد، بلکه یا دنیا بچرخد، با من بچرخم و دنیا را از زاویه دیگری ببینم.
این وسط، احساس تنهایی عجیبی هم میکنم. هر بار که سعی میکنم حول هر کلمهای تداعی واژه کنم (تمرینی است برای داستاننویسی) کلمه تنهایی از ناکجا پیدایش میشود و خودش را به شبکه واژهها میچسباند. «تنهایی» و بعد هم «ترس»؛ ترس از افشا شدن. به عروسی و به همخانه شدن با میم که فکر میکنم ترس از افشا شدن میآید سراغم. افشا شدن آن سایههای درونی که تا به حال با موفقیت از میم -و البته از خودم نیز- پنهان نگه داشتهام. فکر مسخرهای مدام در ذهنم تکرار میشود: اینکه وقتی همخانه بشویم هردو باید از یک دستشویی استفاده کنیم. این برایم معادل مجسم و سمبلیک «افشا شدن» است. خیال میکنم بعد از مرحله افشا شدن بیداری خواهد بود؛ بیداری از خواب عشق. و بعد از آن شاید الفت باشد یا نباشد. نمیدانم.
چیزی که درباره الفت خیلی ترسناک است جنبه تحققیافته آن است. عشق این گونه نیست. در عشق چیز نامعینی هست. وقتی عاشقی انگار که در هیولای نخستین معلقی. و هیچ معلوم نیست از این دیگ جوشان چه بیرون خواهد آمد؛ الفت؟ ازدواج؟ نفرت؟ جدایی؟ خیانت؟ تنهایی؟ آرامش؟ همه چیز ممکن است. ولی الفت الفت است و هیچ چیز دیگری نیست. عجیب است که چیزی بودن و هیچ چیز دیگری نبودن چقدر میتواند ترسناک باشد. حتی وقتی آن چیزی که هست غایت مطلوب خودت و خیلیهای دیگر بوده باشد و این را بدانی. عجیب است که به شکل و قالب معینی در آمدن چقدر ترسناک است. ترسناکتر اینکه میدانم همین به قالب معین درآمدن تنها انتخاب درستی است که دارم. میدانم بهای غوطه خوردن در بیشکلی چقدر سنگین است.
خلاصه اینکه ترسان و لرزان ولی مصمم دارم پیش میروم به جانب آیندهای که خودم انتخابش کردهام.
- ۹۶/۰۳/۱۴