کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

در ستایش بدن‌ها

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۳ ق.ظ
مردم خیلی بیشتر از چیزی که من گمان می‌کردم ورزش می‌کنند. این را همین یکی دو هفتهٔ اخیر کشف کرده‌ام که صبح‌ها به فاصلهٔ نیم‌ساعت از بیداری راهی پارک می‌شوم. پیش از من کسانی در پارک حاضرند و با من و پس از من نیز بسیاری از راه می‌رسند. همه‌گونه آدمی هست: زوج‌های سالخورده، سالخوردگان تنها، مردان و زنان میانسال، دخترها و پسرهای جوان، زوج‌های جوان، بچه‌ها. هرکدام به فراخور حالشان ورزش می‌کنند؛ برخی می‌دوند، گروهی چابک و سبک گام می‌زنند، برخی پینگ‌پونگ و والیبال بازی می‌کنند و بسیاری با دستگاه‌های بدنسازی مشغول‌اند. رویه خودم این است: دو دور پیاده‌روی سریع در مسیر پیرامونی پارک، نیم‌دور دوی سبک و قدری تمرین با دستگاه‌های منتخبم؛ عمدتا آن‌هایی که عضلات پا را ورز می‌دهند. 

در پارک دو دست دستگاه بدنسازی هست، یکی کهنه‌تر و کاملتر، یکی جدیدتر. لابد با این نیت نصب‌شان کرده‌اند که زنان و مردان هرکدام از یک دست استفاده کنند. اما در عمل همه از زن و مرد، هردو دست را به کار می‌گیرند و کسی هم متعرض‌شان نمی‌شود؛ چه نگهبان‌های پارک، چه پلیس‌های موتورسوار که همیشه در آمد و شدند و چه لباس‌شخصی‌های بیسیم‌به‌دست که نمی‌دانم که هستند و چه کاره‌اند. هفتهٔ اولی که به پارک می‌رفتم مدام با خودم بگومگو داشتم که آیا نباید نزد مدیر پارک بروم و به این اختلاط اعتراض کنم؟ آخر از گوشه و کنار می‌شنیدم که زن‌ها در بارهٔ حضور مردها غر می‌زنند؛ مثلا دربارهٔ گرمای بدنشان که روی دستگاه‌ها می‌ماند یا درباره اینکه باید پشت به مردان بایستند و ورزش کنند. دیگر اینکه مادر خودم به خاطر همین اختلاط از ورزش کردن در پارک صرف نظر کرده، و حدس می‌زدم زنان دیگری هم مثل او باشند. ور صرفه‌جو و بهره‌ور ذهنم دل می‌سوزاند که چرا نباید شهروندان بیشتری (در واقع زنان بیشتری) از امکانات شهری فایده ببرند؟ اما در سوی دیگر بددلی و بدبینی‌ام نسبت به جداسازی جنسیتی بود که سخن می‌گفت. به اضافهٔ این واقعیت که خودم با ورزش کردن کنار مردان مشکلی ندارم. چرا نگذارم کسانی که مشکل دارند خودشان زبان باز کنند؟ عاقبت هم اعتراض نکردم. 

واقعا هم، تا اینجای کار، ورزش کنار مردان برایم فرق چندانی با ورزش کنار زنان نداشته. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، تجربهٔ نزدیکی به تن‌های آدم‌ها آن قدر برایم تازه و مشغول‌کننده است که جنسیت این تن‌ها در مرتبهٔ بعدی قرار می‌گیرد. خیلی جالب است که تکاپوی جسمانی دیگران را از نزدیک تماشا کنی؛ نفس‌نفس‌هایشان را بشنوی، بوی تن‌شان را باد به صورتت پرتاب کند، لرزش پوست‌شان را زیر لغزش لانه‌های عرق ببینی. مخصوصا که خودت هم در تکاپو باشی و در تماس مستقیم با جسمت، و این تو را به درک جسمانیت آنها نزدیکتر کند. حیرت‌انگیز است که بدن‌ها چه تنوعی دارند؛ پیر و جوان‌اند، استوار و سست‌اند، سرخوش و خموده‌اند. بعضی زخم جراحی دارند، بعضی مثل تاک منعطف‌اند، بعضی می‌لنگند، بعضی نورس‌اند. هر کدام شکل و شمایل خودشان را دارند؛ هر طرف که چشم می‌گردانی گوناگونی خط و نقش و رنگ می‌بینی، گوناگونی ترکیب، گوناگونی صدا و حتی گوناگونی بو. تا ابد می‌شود در بدن‌ها سِیر کرد و سیر نشد. 

وقتی این قدر به بدن‌ها نزدیک باشی کم کم چشمت به زیبایی‌هایی باز می‌شود که عادت نداشتی ببینی: زیبایی بدن‌های چاق، زیبایی بدن‌های استخوانی، زیبایی بدن‌های پیر، زیبایی بدن‌های نابالغ، زیبایی بدن‌های معلول، زیبایی بدن‌های ورزیده. خطوطی را می‌بینی که قبلا ندیده بودی. یاد می‌گیری در هر تنی چیزی برای ستایش کردن پیدا کنی. از تحدب شکم‌هایی که رو به جلو آویخته‌اند خوشت می‌آید، از سرمهٔ شره‌کرده بر گونه‌های پیرزن‌ها، از گونه‌های چروک‌خوردهٔ آویخته، از دست‌های زبر از آشپزی، زخم زانوی بچه‌ها، دندان‌های یک در میان هفت‌‌ساله‌ها، از گردن‌های کوتاه و کلفت، از چشم‌های آب‌آورده، سرهای بی‌مو، موهای عرق‌کرده، پوست‌های چرب، پوست‌های خشک، خط طویل بخیه بر قفسهٔ سینه، گوش‌های کشیدهٔ بزرگ، خال‌های سیاه، پلک‌های پف‌کرده، پاهای ورم‌کرده از واریس، پاهای نیرومند استوار. از بوها هم خوشت می‌آید: بوهای شور شبیه دریا، بوهای تلخ، بوهای شیرین و چرب، بوی عرق آمیخته به خاک، بوی خون، بوی اسانس‌های ارزان‌قیمت، بوی صابون و خمیرریش. 

وقتی به بدن‌ها نزدیک باشی تقریبا هرچیزی خوشایند است. تعجب می‌کنم که آدم‌ها چه طور می‌توانند از تن هم بیزار باشند؛ تن هم را تحقیر کنند، از لمس هم پرهیز کنند، همدیگر را آلوده و نجس بدانند. بدن‌ها آن قدر ساده و بسیط‌‌اند، آن قدر خودشان هستند و زمینی و ملموس‌اند که حیرت می‌کنم از همهٔ آن لایه‌ها و پرده‌هایی که فرهنگ گرداگردشان کشیده؛ این همه باید و نباید، این همه قانون، این همه فن و ابزار و دستورزی و دستکاری، این همه خیال و انتزاع و رازورزی و قصه و افسانه، دربارهٔ بدنی که اگر مجال پیدا کند خودش را به تمامی و به سادگی بیان می‌کند.
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی