کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

جفت‌شش

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۱۶ ب.ظ
این هفته، عمر آشنایی من و میم به دو سال رسید. چند روزی به این فکر می‌کردم که بودن با او برایم چه معناهایی داشته و عاقبت کلید واژه‌هایی را که می‌خواستم یافتم: آموزش و تراپی. مرور کردم و دیدم بار آموزشی این رابطه از هر رویداد دیگری در پنج سال گذشتهٔ زندگی‌ام بیشتر بوده‌است. خودم، پندارهایم و دنیایم همه به واسطهٔ این تجربه تغییر کردیم. به نظرم می‌آید بزرگی این تغییر (ولی نه سرعتش) با آن زلزلهٔ عقیدتی هجده سالگی برابری می‌کند. یعنی جمله‌ای را که قبلا دربارهٔ آن تجربه گفته‌بودم، دربارهٔ رابطه با میم هم می‌توانم تکرار کنم: اگر دوست و آشنایی در فاصلهٔ دوسالهٔ بودن با میم از من بی‌خبر بوده‌باشد، بهتر است فرض کند دیگر مرا به اندازهٔ قبل نمی‌شناسد. چون آدم دیگری شده‌ام.

دوست دارم از پندارهایی که تغییر کرده‌اند حرف بزنم. تا قبل از میم، سنجهٔ من در همهٔ روابطم، خاصه رابطه با مردان، توازن قدرت بود. وحشت و دغدغهٔ همیشگی‌ام فروافتادن به موضع ضعف بود و هر کلام و رفتارم تلاشی بود برای جلوگیری از چنین سقوطی. مردسالاری برایم تبدیل به وسواس شده‌بود و همه جا دنبال نشانه‌هایش می‌گشتم. رابطه با میم اولین رابطهٔ امن و برابری بود که تجربه کردم. با حیرت بسیار دیدم فضای درونی رابطه‌ها می‌تواند از فضای عمومی فرهنگ‌ها متفاوت باشد. دیدم در جامعه‌ای که نهادهای فرهنگی و آموزشی‌اش رسما «ولایت شوهر بر زن» را تبلیغ می‌کنند، یک زن و مرد فرضی می‌توانند بر مبنای رفاقت و همدلی و هدف مشترک و حمایت متقابل با هم باشند؛ آن هم بدون اینکه از قبل قراری در این باره گذاشته باشند؛ بدون اینکه آگاهانه بخواهند بر مردسالاری بشورند. 

تا قبل از میم، هرچه از عشق صمیمانه و همدلانه می‌شنیدم به گوشم افسانه‌ بود. از پیش، فرض گرفته‌بودم که بین هر زن و مردی، هر قدر هم صمیمی و همدل، تاریخ مردسالاری با همهٔ طول و عرضش قرار می‌گیرد. هیچ استدلالی قانعم نمی‌کرد. بعد از میم در خیلی از پیشفرض‌ها تجدید نظر کردم. از خودم پرسیدم آیا همهٔ آنچه اسمش را می‌گذارم «تجربهٔ زیستهٔ من از مردسالاری» فقط با مردسالاری قابل توضیح است؟ آیا نمی‌‌شود همان واقعیت‌ها را در چارچوب دیگری تحلیل کرد؟ مثلا رابطهٔ همیشه معیوب من با پدرم، آیا نمی‌تواند نتیجهٔ کم‌سوادی عاطفی هردوی ما باشد؟ به «فیل در تاریکی» ایمان آوردم؛ مردسالاری برایم شد یکی از چارچوب‌های بالقوهٔ تحلیل، نه تنها دریچه‌ای که به شناخت دنیا باز می‌شود. 

بعد از دوسال، هنوز از این واقعیت که با میم رو به رو شده‌ام، نه با کسی که درست نقطهٔ مقابل او باشد تعجب می‌کنم. مگر نه اینکه آدم‌ها معمولا تا دم مرگ بر پندارهای نادرست‌شان باقی‌ می‌مانند؟ مگر نه اینکه بدبینی شواهدی برای تایید خودش دست و پا می‌کند؟ مگر نه اینکه پیشبینی‌ها خودشان را محقق می‌کنند؟ پس چرا من باید میم را ببینم که مثال نقض بدبینی‌هایم باشد؟ که ایمانم را به عشق برگرداند؟ که به پشتگرمی‌اش پس از سال‌ها زره زنگ‌زده‌ام را کنار بگذارم و دوباره بشوم آن دخترک بی‌پروایی که پابرهنه روی چمن‌ها می‌دوید؟ این همه حسن‌اتفاق و خوش‌اقبالی برایم عجیب است؛ زندگی عادتم نداده‌است به جفت‌شش آوردن. 
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی