کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

نشئهٔ زندگی Vs نشئهٔ مواد

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ب.ظ
تصادفا همین امروز که «اختلال‌های وابستگی و سومصرف مواد» را می‌خواندم با قهوه مسموم شدم. علائم همان‌هایی بودند که یک بار دیگر در هفده سالگی تجربه کرده‌بودم: تپش قلب و بی‌قراری، اضطراب، تکرر ادرار، تهوع و معده‌درد. از همان هفده سالگی یادم مانده‌بود -و کتاب آسیب‌شناسی دوباره یادآوری می‌کرد- که قهوه داروی محرک است، عضو کم‌تاثیرتر خانوادهٔ کوکائین و آمفتامین. همهٔ این سال‌‌ها قهوه و چای نمی‌خوردم؛ بیشتر به این دلیل که مزه‌شان جاذبهٔ خاصی برایم نداشت، و کمی هم از ترس تپش قلب که مستعدش هستم. ولی یکی دو هفتهٔ گذشته مدام در سرم می‌چرخید که شاید یک فنجان قهوهٔ سر صبح شاداب‌تر و هشیارترم کند برای درس خواندن، طوری که خواب‌آلودگی ناشی از دیر بیدار شدن جبران شود. تا اینکه امروز آزمودم و پشیمان شدم.

از دیدگاه آسیب‌شناسی بین مخدر*های سنگینی مثل کوکائین و هروئین با مخدرهای ضعیف‌تری که فرهنگ مصرف‌شان را مجاز می‌داند (مثل چای و قهوه و سیگار و مشروب) فرق ماهوی نیست؛ تفاوت اصلی در شدت وابستگی جسمانی و شدت نشئگی است. از آنجا که آسیب‌شناسی و «انگیزش و هیجان» را همزمان می‌خوانم، یک تلقی دوگانهٔ آسیب‌شناختی-انگیزشی از مخدرها و اعتیاد پیدا کرده‌ام. جالب است که بیشتر مخدرها مکانیزم‌هایی را فعال می‌کنند که به صورت طبیعی، در جریان فعالیت‌های انگیزشی سطح بالا فعال می‌شوند؛ مثلا در جریان دنبال کردن اصیل‌ترین هدف‌های درونی**. از این صغرا و کبری نتیجه جالبی به دست می‌آید: آدم‌ها دارو مصرف می‌کنند تا احوالی را به دست بیاورند که به طور طبیعی، پس از کوشش پیوسته و بسیار به دست می‌آید؛ احوالی مثل آرامش (دربارهٔ الکل و افیون‌ها)، خلق بالا (دربارهٔ محرک‌ها) و الهام (دربارهٔ داروهای توهم‌زا). ظاهرا اعتیاد «خوشبختی شبیه‌سازی‌شده» است. و شاید بتوان این نتیجه‌گیری را به رفتارهای وسواسی و اعتیادگونه هم گسترش داد؛ مثلا تماشای فیلم، وبگردی، بازارگردی، معاشرت افراطی و مانند این‌ها. 

برایم خیلی ساده‌است که بیرون گود بنشینم و رفتارهای دیگران را قضاوت کنم. نتیجه بگیرم که مبتلایان اعتیاد، چون نمی‌خواهند مسئولیت جست‌وجوی خوشبختی را بپذیرند، به مدل‌های شبیه‌سازی شدهٔ خوشبختی می‌آویزند. اما مسمومیت امروزم با قهوه تذکر خوبی بود؛ به یادم آورد که خودم هم مثل بقیهٔ آدم‌ها دربرابر وسوسهٔ راه‌های میانبر آسیب‌پذیرم. من هم بدم نمی‌آید حال خوب ناشی از سحرخیزی و ورزش صبحگاهی را با یک فنجان قهوهٔ فوری تاخت بزنم. و ای بسا تنها تفاوت من با یک معتاد تیپیکال در بزرگی وسوسه‌هایی باشد که سر راهمان سبز شده‌اند. شاید «پاکی» من فقط نتیجهٔ معصومیتی باشد که عرف به کسی در جایگاه من تحمیل می‌کند. چنین چیزی را فقط با آزمایش می‌شود فهمید، و راستش بعد از همهٔ چیزهایی که دربارهٔ اعتیاد خوانده‌ام، ترجیح می‌دهم اصلا آزمایش نشوم!

و گذشته از همهٔ این حرف‌ها، به نظرم می‌رسد که دوراهی «نشئهٔ زندگی دربرابر نشئهٔ مواد»، به جز اعتیاد، موقعیت‌های بسیار دیگری را هم در برمی‌گیرد. مثلا انتخاب بین درس خواندن و تقلب کردن، انتخاب بین کار کردن و کلاهبرداری کردن، بین آفرینش و تقلید، بین عشق و وابستگی، بین جستجوی معنا و ایمان ساختگی به معنایی که دیگران تجویز کرده‌اند. این بحث اشارات جالبی دربارهٔ فلسفهٔ اخلاق و معنای زندگی دارد. روانشناسان انسانگرا و وجودگرا خیلی در این باره نوشته‌اند و گمان می‌کنم فیلسوفان هم نوشته‌باشند، هرچند من خبر ندارم. منتظرم کنکور بگذرد و یک دل سیر در این باره بخوانم. 

* مخدر اصطلاح دقیقی نیست برای همهٔ مواد اعتیادآور؛ در واقع مخدر به یک طبقهٔ خاص از این مواد، یعنی طبقهٔ افیون‌ها اشاره می‌کند. اما مصطلح شده و من هم به کار بردم. 
** بله، روانشناسی این روزها به مفاهیمی مثل «اهداف اصیل درونی» هم می‌پردازد؛ آن هم نه فقط از زاویهٔ دید روانپویشی، یا انسان‌گرایانه؛ مفهوم اصالت اهداف، برای روانشناسان شناختی هم، با آن همه تاکیدشان بر روش علمی، خالی از معنی نیست. ظاهرا در عصر جالبی زندگی می‌کنیم!
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی