به زبانِ حال خوب
پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۳۹ ب.ظ
شبههای هست که من همیشه گرفتارش بودهام: آیا میتوان میان زندگی سالم -در عامترین معنایش- و آفرینش خلاق ذهنی و هنری جمع زد و هردو را با هم داشت؟ آیا ارزشش را دارد که برای چنین جمعزدنی تلاش کنیم؟ دور تا دور این سوال را تا آنجا که عقل و دانش من قد میدهد، شواهد و استدلالهای متناقض و گیجکننده پر کردهاند: از یک سو پژوهشهای آسیبشناختی از همبستگی خلق مانیک و ژن اسکیزوفرنیک با خلاقیت میگویند، از سوی دیگر نظریهپردازان انگیزش از ارزش سبک تبیینی خوشبینانه و گرایش خودشکوفایی حرف میزنند. دریک سو، چهرهٔ نابغهٔ مثالی را داریم، با جسم نزار و ریههای مسلول و خلق افسردهاش. در سوی دیگر تمثال کارمند نمونه را میبینیم ، با مفصلهای نقرسی و معدهدرد عصبی و نارضایتی زیرپوستیاش. فکر میکنم اینجا هم یکی از آن بسیار جاهایی است که آدمی باید دست به قمار بزند: یک مسیر را برگزیند -شاید آن یکی را که دلش بیشتر برمیدارد، یا آنکه شواهد بیشتری برایش سراغ دارد- و بیآنکه یقین داشتهباشد همان را در پی بگیرد، دست کم تا وقتی که بیهودگی آن راه برایش مبرز نشدهاست.
و اما انتخاب من آن مسیری است که دلم بیشتر برمیدارد: اینکه فرض کنم زندگی سالم با زایندگی و آفرینندگی همگراست، دست کم دربارهٔ خودم. با این فرض است که دو سال اخیر زندگیام را گذراندهام. به اتکای این فرض است که تلاش کردهام سالمتر زندگی کنم، و گاهی کورکوارنه، گاهی کمباور و افتان و خیزان، ولی همیشه خوشبینانه، به سمت چیزی پیشرفتهام که به نظرم «سلامت فراگیر» بودهاست. و این روزها هم که بیشتر «جریان»های زندگیام به خاطر کنکور از حرکت ایستادهاند، این یکی هنوز ادامه دارد. این روزها که کار نمیکنم، معاشرتها و ماجراجوییهایم متوقفشدهاند، کتابهای چالشبرانگیز جدید نمیخوانم، هنوز صبح به صبح بیدار میشوم و به این فکر میکنم که روزمرگیهایم را چه طور شکل بدهم که به سلامتی نزدیکتر باشد؟ تمرین مدیتیشن را کجای روز بگنجانم که بیشترین بهره را ببرم؟ با کدام آدمها مرتبط بمانم و از کدام آدمها ببرم؟ تفریحم چه طور باشد و درسم چه طور؟ چه چیزهایی را بیشتر بخورم و چه چیزهایی را کمتر؟ چه کنم که کمتر به خودم دروغ گفتهباشم؟ با میم چه طور حرف بزنم که هردو شادتر باشیم؟ هر روز بازخورد تازه میگیرم و از نو چیزهای کوچکی را تغییر میدهم؛ شبیه نوازندهای هستم که زه سازش را نرمنرمک شل و سفت میکند تا به آن توازن ظریف و راضیکننده برسد.
گاهی فکر میکنم حال این روزهایم چقدر باید به چشم بعضی از دوستانم بیمعنا باشد. چقدر باید بیمعنا بدانند این را که کسی در لاک خودش فروبرود، از ماجراهای بزرگتر زندگی چشم بپوشد و با چنین وسواسی به تنظیم روزمرگیهایش مشغول باشد. برای من اما روزمرگیها معنا پیدا کردهاند. فکر میکنم -یا امیدوارم- که این ساز، اگر درست تنظیم شود، حالا حالاها برایم بنوازد. فکر میکنم همه این کارها حکم قوی کردن ماهیچهها را دارند برای مسافری که قرار است سالهای سال جادهها را بپیماید. فکر میکنم از دل این عادتهای خوب، فکرهای خوب، شیوههای خوب فکر کردن و عمل کردن، و دستاوردهای خوب بیرون خواهد آمد. فکر میکنم همهٔ این «مراقبهها» به من ذهن روشنتری خواهد داد برای اندیشیدن، و ارادهٔ بیشتری برای محقق کردن ایدهها، و انعطاف بیشتری برای تاب آوردن دشواریها. به حال و روز خودم میگویم «روزگار پیلگی». امید بستهام که با بالهای نیرومندتر از این پیله بیرون بیایم.
نه خیالش را دارم، نه امیدش را که از این اندیشهها و امیدها به آن دوستانم بگویم و آنها بفهمند. گاهی احساس میکنم فرسنگها از هم دور شدهایم، اهل دو کشور و قبیله و زبان متفاوت شدهایم. گاهی فکر میکنم دو زبان متفاوت وجود دارد: زبان آنهایی که بین سلامتی و زایندگی ربط میبینند و زبان آنهایی که برعکس فکر میکنند؛ زبان آنهایی که به حال خوب معتقدند و آنهایی که نیستند. بعضی از دوستان من به آن زبان دیگر حرف میزنند، آن زبانی که من انتخابش نکردهام. برای همین گاهی که غریبهٔ همزبانی را میبینم، دلم حسابی روشن میشود. احساس میکنم از غربت درآمدهام. مثلا نوشتهٔ آخر این وبلاگ را بخوانید: «چرا آداب روزمره؟» حسابی همزبان است با این روزهای من.
نه خیالش را دارم، نه امیدش را که از این اندیشهها و امیدها به آن دوستانم بگویم و آنها بفهمند. گاهی احساس میکنم فرسنگها از هم دور شدهایم، اهل دو کشور و قبیله و زبان متفاوت شدهایم. گاهی فکر میکنم دو زبان متفاوت وجود دارد: زبان آنهایی که بین سلامتی و زایندگی ربط میبینند و زبان آنهایی که برعکس فکر میکنند؛ زبان آنهایی که به حال خوب معتقدند و آنهایی که نیستند. بعضی از دوستان من به آن زبان دیگر حرف میزنند، آن زبانی که من انتخابش نکردهام. برای همین گاهی که غریبهٔ همزبانی را میبینم، دلم حسابی روشن میشود. احساس میکنم از غربت درآمدهام. مثلا نوشتهٔ آخر این وبلاگ را بخوانید: «چرا آداب روزمره؟» حسابی همزبان است با این روزهای من.
- ۹۴/۱۱/۰۸