کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

که گر به پای درآیم، به در برند به دوشم*

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۵۳ ب.ظ
تازگی‌ها زندگی را مثل رقصی می‌بینم که باید گام‌های مختلفش را تمرین کرد و در آن‌ها استاد شد. امروز صبح با خودم فکر می‌کردم گام‌های اصلی رقص من، یا دست کم گام‌هایی که حالا نیاز دارم تمرین‌شان کنم این‌ها هستند: خودآرایی و مراقبت از تنم، متصل ماندن با اعماق تاریک ناخودآگاهم، تلاش و سختکوشی برای ساختن سرنوشتی که می‌خواهم، آفریدن زیبایی در دنیای اطرافم، و مراقبت کردن از چیزهایی که آن بیرون (بیرون از من) در حال رشد و رویش‌اند. «ماندالای زندگی» من را این قطرها می‌سازند؛ این‌ها هستند که باید توازن پیدا کنند تا  نرم و موزون و ماهرانه برقصم. رقصی که دوست دارم این است.

خودآرایی را در خوابگاه یاد گرفتم و خیلی طول کشید تا بپذیرم که همسنگ آن چیزهای دیگر است؛ همسنگ ساختن آینده‌، همسنگ آفریدن و خلق کردن. نه اینکه همه اینها را از دخترهای خوابگاه آموخته باشم؛ نه، شیوهٔ من هنوز به تربیت پیوریتن‌وار دورهٔ نوجوانی‌ام نزدیکتر است تا راه و رسم آن‌ها؛ به جای همهٔ رنگ‌های آنها، من چند قوطی کرم، شیشه‌های کوچک عطر، شامپوها و روغن‌هایم را دارم. استحمام و شانه زدن و هماهنگ کردن رنگ لباس‌ها و زیورآلات را بیشتر از طرح و نقش زدن روی صورتم دوست دارم. خودآرایی برای من بیشتر به معنای نازپروده کردن بدن است؛ به این معناست که همان مراقبت‌های همیشگی را و کمی بیشتر از آن‌ها را با ناز و نوازش و توجه بیشتری انجام بدهم؛ طوری که همهٔ زیر و بم تنم از آن بهره‌مند شوند؛ طوری که همهٔ زیر و بم تنم را بشناسم. شیوه‌هایم را از دخترهای خوابگاه یاد نگرفته‌ام، اما از آنها یاد گرفته‌ام که باید شیوه‌ای داشت، که باید وقت صرف کرد برای تنی که همهٔ لذت‌ها و رنج‌ها، چه مادی و چه معنوی، از صدقهٔ سر اوست که ممکن شده‌اند. 

هنوز نمی‌دانم میل زن‌ها به خودآرایی در کجای پیوستار طبیعت-فرهنگ می‌ایستد. نمی‌دانم طبیعت‌مان ما را به روغن‌های معطر و سنگ‌های براق و پارچه‌های پرنقش و نگار جلب می‌کند، یا فرهنگی که به دست خودمان ساخته‌ایم و سپس به دستش ساخته‌شده‌ایم. راستش تا حد زیادی خودم را از دعوای طبیعت-فرهنگ کنار کشیده‌ام. اصلا چه کسی گفته فرهنگ چیزی است خارج از دایرهٔ طبیعت؟ اصلا مگر چیزی می‌تواند خارج از دایرهٔ طبیعت بایستد؟ حالا دغدغه‌ام این است که فرهنگ شخصی خودم را بنا بگذارم، فرهنگی که تا حدامکان، همرنگ طبیعت باشد و مرا از دیگر دستپرورده‌های او جدا نکند؛ که تافتهٔ جدابافته نباشم از سارها و ماده‌روباه‌ها و زنجره‌ها؛ که از رقص عظیم و دسته‌جمعی آنها جا نمانم؛ رقصی که پر از گام‌های ماهرانه است؛ پر از تجربهٔ عمیق جسمانی، پر از گوش سپردن به الهام‌ و شکل دادن به سرنوشت، پر از زاییدن و مراقبت کردن. این روزها بیشتر دوست دارم برقصم، تا اینکه دربارهٔ رقصیدن فکر کنم یا به باید و نبایدهای دیگران گوش بدهم. 

* من رمیده‌دل آن به که در سماع نیایم- که گر به پای درآیم به در برند به دوشم (سعدی)

  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی