قمار اخلاقی
شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۴۷ ب.ظ
«انسان برای خویشتن» را خواندم، تمام شد. کتاب جالب و الهامبخشی بود. من نمیدانستم و فکرش را نمیکردم که اومانیسم هم یک مشرب فکری مشخص است با چهرههای مشخص و تاریخ تحول و تطور، با گزارههای مشخص عقیدتی. بیشتر آن را مثل یکی از پیشفرضهای بنیادی و یکی از ویژگیهای تمدن غرب در نظر میگرفتم، مثل یک جور بستر مشترک که بقیه مکاتب فکری مغربزمین بر آن روییدهاند؛ چیزی شبیه «روشنگری» یا «خردگرایی». خواندن این کتاب تصورم را تغییر داد. از آنچه خواندم به این نتیجه رسیدم که اومانیسم یک جور بازگشت پساروشنگری است به فلسفه سقراط و افلاطون. تلاشی است برای اعاده حیثیت از آنها و دوباره دیدن نکات مثبت فلسفههایشان و آشتی دادن آنها با شکگرایی که میراث عصر روشنگریاست. برداشتم این بود که اومانیسم جایی بین مطلقگرایی و نسبیگرایی میایستد، بین ایدهآلیسم و رئالیسم. و اریش فروم به عنوان یک روانکاو اومانیست، جایی بین فروید و یونگ میایستد؛ نه از این نظر که بین عقاید آنها جمع زدهباشد. اما از این نظر که عینیتگرایی فروید و ذهنیتگرایی یونگ را همزمان تداعی میکند. و البته به فروید نزدیکتر است تا به یونگ.
ایدههای فروم برای من الهامبخش بودند و هستند. البته نه به اندازهٔ ایدههای یونگ یا مثلا ویکتور فرانکل. نه به اندازهٔ آنهایی که رسما فراتر رفتن از عقل متفکر و به رسمیت شناختن شهود را تبلیغ میکنند. شاید این نتیجه ریشههای فرهنگی شرقی من باشد که هر جا اسم شهود را میشنوم قلبم از شوق میتپد، یا شاید فقط نتیجهٔ ساختار شخصیتی خودم باشد. به هر حال، ایدههای اریش فروم آن لرزش شوقانگیز را در من برنمیانگزند، که مثلا ایدههای یونگ. فروم همه جا از عقلانیت حرف میزند و از خودآگاهی. هیچ کجای کتابش اثری از «آن سوی عقلانیت» نیست. حتی وقتی به ایمان توصیه میکند، تصریح میکند که منظورش ایمان خردگراست. و این حال استفادهاش از «خود انسان» و «خودشکوفایی انسان» به عنوان سنجهٔ اخلاقی، برای من بسیار الهامبخش است. این مهمترین چیزی است که روانشناسی انسانگرا را در چشم من جذاب میکند. چون گذشته از علاقه و شیفتگیام نسبت به الهام و شهود، من هم حس میکنم که برای اخلاق، نیاز به معیار عینیتری دارم؛ معیاری نه به عینیت و اطلاق و خشکی اخلاقیات دینی و تنزیلی، و نه به شناوری و گریزندگی نسبیگرایی و تشخیص شهودی. به نظرم میرسد که انسانگرایی پیشنهادی فروم، حتی اگر جواب پرسش اخلاقی من نباشد، سرنخ خوبی برای جستجوی پاسخ است.
و از همهٔ اینها گذشته، برایم جالب است که دارم با پای خودم دوباره به سراغ نوعی از عینیت و یقین اخلاقی میروم، گیرم که این یکی خیلی منعطفتر از یقینی باشد که از کودکی در بستر فرهنگی دینی آموختهبودم. برایم جالب است که پس از آنکه باورهایم زیر پایم فروریختند و آن طور وحشتزده از شر یقین دینی به آغوش شک پناه بردم، حالا باز در جستجوی باور و معیار و سنجه هستم .اما این اتفاق افتاده، چیزی در من عوض شده. حس میکنم به قدری قطعیت اخلاقی بیشتر نیاز دارم. حس میکنم که از مرحلهٔ احتیاط محض فراتر رفتهام؛ از مرحلهای که به هیچ «اصل»ی اعتماد نمیکنی از ترس اینکه باز هم بدلی از آب دربیاید. هنوز فکر میکنم زندگی قمار بر سر اصل و بدل است و هیچ وقت نمیتوانی یقین کنی که اصل را از بدل تشخیص دادهای. اما حالا جرئت بیشتری برای بازی کردن دارم. حالا چارهٔ کار را در کناره گرفتن از بازی و چشم پوشیدن یک سان از اصل و بدل نمیدانم. حالا پذیرفتهام که بدون قمار اخلاقی، زندگی معنادار ممکن نیست.
- ۹۴/۰۶/۲۱