کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

در مذمت تضاد

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۶ ب.ظ
اوایل دورهٔ لیسانس که بودم، کتابخانه حسینیه ارشاد را خیلی تحسین می‌کردم. چون به نظرم شبیه یک «جزیره امن» یا «شهر محاصره‌شده» بود که یک تنه در مقابل سیاست‌های انحصارگرایانه فرهنگی ایستاده بود. مقید به ارزش‌های حرفه‌ای کتابداری بود که جز در کتاب‌های درسی، جایی دیگری چشممان به جمال‌شان روشن نمی‌شد. تریبون و مجالی بود برای آدم‌هایی که تریبون و مجال دیگری نداشتند. اوایل دورهٔ لیسانس که بودم همه این‌ها به نظرم فوق‌العاده می‌رسیدند. دلم می‌خواست دورنمای کار خودم هم چنین چیزی باشد. اما حالا، اواخر دورهٔ لیسانس، چیزی که اصلا نمی‌خواهم باشم، جزیره امن و شهر محاصره شده‌است. تجربه سه سال رفتن و آمدن به حسینیه ارشاد و بقیه جاهایی که سعی می‌کنند نقش جزیره امن اقلیت را بازی کنند، متقاعدم کرده که «هویت ضد» داشتن -صرف نظر از اینکه ضد چه چیزی، حتی ضد بدترین چیزها- آدم‌ها و نهادها را خشک و صلب می‌کند. طوری که عاقبت تبدیل می‌شوند به آدم آهنی و انعطاف‌پذیری‌شان را، که شرط اول دنبال کردن اهداف بلند است، از دست می‌‌دهند. 

چرا اینها را می‌نویسم؟ اینجا در رشت، ما کتابخانه‌ای داریم که کم و بیش شبیه حسینیه‌ارشاد است: کتابخانه ملی رشت، وابسته به انجمن معارف گیلان -یا چیزی شبیه این- که سال‌هاست کوشیده مستقل -بخوانید متضاد- بماند و امروز، وقتی برای پرسیدن شرایط ثبت نام به آنجا رفته‌بودم، نتیجه اسف‌بار این اصرار بر تضاد را در آن دیدم: کتابخانه‌ای مرده، که رسما چیزی بیش از قرائت‌خانه نیست، چون خیلی وقت است که نه کتاب جدید می‌خرد و نه کتاب جدید امانت می‌دهند. با کارمندان مسنی که نه درس کتابداری خوانده‌اند و نه سال‌ها کار درکتابخانه کوچکترین ایده‌ای درباره رسالت و ماموریت کتابخانه به آن‌ها داده. خشک و غیرمنعطف، بدخلق با مراجعه‌کننده، متعصب روی قوانین. کتابخانه‌ای که تنها دارایی ارزشمندش، ساختمان قدیمی آن است و اسناد و مدارک نهضت جنگل که خدا می‌داند با چه وضع اسفباری آنجا نگه‌داری می‌کنند. همین طور که ساختمان بزرگ را ترک می‌کردم با خودم فکر کردم خیلی که زحمت بکشند 10 سال دیگر بتوانند اینجا را سر پا نگه دارند. این پیرمردها که بمیرند کتابخانه هم تمام شده‌است. 

حسینیه ارشاد البته چنین وضع تراژیکی ندارد. و بعید می‌دانم به چنین وضعی بیفتد. آنجا تخصص کتابداری وجود دارد، حمایت مالی مستمر وجود دارد، مجموعه زنده و پویاست. همه چیزهایی که در کتابخانه ملی رشت نیست و فقدانشان مجموعه را به چنین حال احتضاری انداخته‌است. با این حال یک چیز درباره هردو مکان مشترک است: خشکی و انعطاف‌ناپذیری، پافشاری بیش از حد روی پوسته قوانین و فراموش کردن روح آن‌ها، کمبود حس همدلی و روحیه کمک‌رسانی به کاربر. همه این چیزها را همان سال اول دانشگاه درباره حسینیه ارشاد شنیده بودم اما نمی‌خواستم باور کنم. ولی حالا فکر می‌کنم همه آن گزارش‌ها درست بودند. و مشکل از کجاست؟ در اینکه یک فرد یا یک سازمان هویت خودش را در ضدیت با چیز دیگری تعریف کند. اشکال در تضاد است. چون تضاد، تقلید نوع دوم است. وقتی می‌خواهی متضاد کسی باشی، باید تمام وقت به او چشم بدوزی، درست مثل وقتی که بخواهی از او تقلید کنی. و نتیجه متضاد بودن با ساختاری این قدر صلب و سخت و غیرمنعطف چه می‌شود جز اینکه به نسخه بدل همان‌ها تبدیل بشوی، در جهت مخالف؟ با این تفاوت که دشمن تو دست کم دلهره به دام افتادن و محدود شدن را ندارد، و همین کمی آزادترش می‌گذارد؟ 

حالا، در سال آخر دوره لیسانس، کتابخانه‌هایی که من تحسین‌شان می‌کنم، کتابخانه‌های بی‌طرف هستند، به معنی واقعی کلمه. آن‌هایی که کتابدارهای ساده و بی‌خبر دارند. آن‌هایی که پاتوق نیستند، مانیفیست ندارند، علم هیچ جریان خاصی نیستند. و دارند کارشان را میکنند. و به استناد تخصصی بودن، سد سانسور را دور می‌زنند. بله، حالا دیگر کتابخانه‌های مورد علاقه من کتابخانه‌های تخصصی هستند. 
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی