another American movie
دوشنبه با میم پالپ فیکشن را تماشا کردیم. من بار اولم بود و او بار چندمش. خشونت عریان فیلم را هنوز همچون غباری بر ذهنم احساس میکنم. مخصوصا صحنهٔ تجاوز برایم آزارنده بود. یادم آمد فرهنگ چه طور عمل جنسی را با قدرت و مهار مرتبط میکند؛ طوری که فرد دریافتکننده، صرف نظر از جنسیتش، همیشه سهمی از فرودستی و سرافکندگی دارد. احساس میکنم بعد از همه چیز، هنوز روی خردهشیشههای فرهنگ مردسالار راه میرویم. استعارههای مردسالارانه را منسوخ میکنیم، معانی و استعارههای تازه خلق میکنیم، با کسانی معاشرت میکنیم که استعارههای مردسالارانه را نفی میکنند، اما باز هم این استعارهها، مثل خردههای شیشه، ناغافل به پایمان فرو میروند و میگزند.
چیز دیگری که ناراضیام میکرد شخصیتپردازی زنان فیلم بود؛ همه ضعیف و منفعل. یکی عصبی و بیثبات (هانی بانی)، یکی نگران اما احمق و بیخبر (فابین). سومی هم زنی اغواگر، با جذابیت کلیشهای آمریکایی که نوچهٔ سربه هوا و ضعیفالنفس شوهرش را مرعوب میکند، اما بر اقتدار شوهر گنگسترش خش هم نمیاندازد (میا). در پایان هم «شبان نیک»ی داریم که طبق معمول، مرد است. میتوانم تصور کنم که پالپ فیکشن در فضای فرهنگی خود فیلمی خلاف جریان به حساب میآید؛ شاید حتی فیلمی معترض. اما برای من -زن جوان خاورمیانهای در سال ۲۰۱۸- چیز تازهای ندارد؛ تکرار همان هوای مسمومی است که بسیار تنفسش کردهام، با چاشنی فرهنگ آمریکایی (که از قضا خوشایندم نیست.)
و با این همه به فیلم ۸ دادم، به خاطر غنای دراماتیکش و بازیهای خوبش. حتی لحظهای مردد ماندم که ۹ بدهم یا نه؟ بعد چیزهایی که بالاتر نوشتم را از نظر گذراندم و ندادم. گفتم ۹ بماند برای همان معدود فیلمهایی که «روحم را لمس میکنند.» به هیچ فیلمی ۱۰ نمیدهم. به دبیران ریاضی میمانم که معتقدند: «۲۰ مال خداست.»