از جاده و مراقبه
شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۴۴ ب.ظ
کم کم دارم جاده را دوست میدارم. شاید هم ناگزیر از دوست داشتنش شدهام. در این دوهفتهٔ تعطیلات بین چهار ولایت مختلف در رفت و آمد بودم: یزد، تهران، گیلان، کرمان و دوباره تهران. بیشتر این سفرها زمینی بود.
برای من که رانندگی نمیکنم تنها عضو بدن که در جاده حسابی به کار میآید چشم است. تا توانستم نگاه کردن را مشق کردم. اما چه نگاه کردنی؟ آنکه به مثل، دمیدن روح است به چشمها: در هر نگاه حاضر بودن. دیدن به جای دید زدن. هشیار بودن برای شناختن و بازشناختن هرآنچه از پیش چشمت میگذرد.
به مانند سالکان، در جاده به مکاشفهای رسیدم: اینکه برای من بهترین مراقبه، تماشاست. کار سادهای نیست. از هر مراقبهای که آزمودهام (و من مراقبههای بسیاری را آزمودهام) خستهکنندهتر و طراوتبخشتر است. مغزت در هر ثانیه از آن بیدار است و کار میکند. اما هرز کار نمیکند؛ سراسیمه نیست، هروله نمیکند. آهسته و پیوسته و صبور است.
بعدا در یکی از منزلگاهها مراقبه دیگری را هم کشف کردم که به اندازه اولی دشوار و پیغمبرانه است: مراقبه در کلمات. و این یعنی هر کلمهای را که میگویی، مینویسی، میشنوی، میخوانی خوب مزهمزه کنی. بگذاری در ذهنت نشست کند. در این دومی، شاید به واسطه تمرین کمتر، قدری ناتوانترم.
هردو شیوه برایم چیزی بیش از تفنن جادهای هستند: حیاتیاند، ضرورت دارند. مراقبه در زندگی من ضرورت دارد. این را مدتی است که میدانم. کمک میکند در بحر جزئیات غسل ارتماسی کنم. و میدانم که جزئیات بارورکنندهاند. چه برگ و باری؟ راستش حالا فقط حدس میزنم. مراقبه تکهای ضروری از پازلی است که هنوز کامل نشده؛ پازلی که در آن کوه و جنگل و جاده هست.