از خانه به خانه
ساعت 12 ظهر تهران بودیم. از جاده چلوس آمدیم. با اینکه چندبار ایستادیم تا لقمه بخوریم، یا من گیاهان اردیبهشتی را سیر کنم، یا گلهایی از ریشه دربیاورم برای گلدانهای خانه، هیچ کجا در راهبندان و صف انتظار عبور نماندیم. به تدبیرمان احسنت گفتیم که خوبوقتی به جاده زدهایم. از نیمههای راه، درست نمیدانم از کجا، دلتنگی مهیب خانهای که پشت سر گذاشته بودم جایش را داد به اشتیاق ملایم برای خانه تهران و همه آن کارهایی که آنجا انتظارم را میکشیدند: کتابهایم، گلکاری، قلاببافی. درست مثل بهار، حالم برگشت. دو روزی که در گیلان بودم به دلتنگی برای گیلان (و بدخلقی ناشی از دلتنگی) گذشته بود، درست. اما تازه هم شدم. از پرستوها و قورباغههایی که دیدم تازه شدم. از نخ کشیدن بهارنارنج، از بوی آشنای خاک خانه.
هنوز در جاده بودیم که فکر کردیم همین امروز برویم نمایشگاه کتاب. نزدیکتر که شدیم فکر کردیم همین که پامان به خانه رسید برویم! میترسیدیم فرصت بهتری دست ندهد. رسیدیم و کولهها را خالی کردیم و رفتیم. برادرم هم آمد. فهرست کتابها را از قبل نوشته بودم؛ عجولانه و سردستی اما مطمئن، چون هر کدام را استادی یا دوست باسوادی توصیه کردهبود. چندتایی هم کتاب سفارشی بود که باید برای عزیزانی میگرفتیم. دوره افتادیم و گشتیم و کتابهای از پیش نشان شده را خریدیم.
بن کتاب خودم و مادرم دستم بود، اولی روی کارت ملی و دومی با فناوری nfc. علی رغم حرف و حدیثهایی که درباره این دو روش دریافت بن کتاب میشنیدم، ویرش را داشتم که فناوریهای جدید را بیازمایم. در اولین غرفه کمی اضطراب داشتم. اما خریدها انجام شد و هیچ مشکلی نبود. کارت ملی عین کارت الکترونیک عمل میکرد. nfc هم بیهیچ مشکل و قطع و وصلی کار میکرد و سریع بود. تنها عیبش این بود که گزارش موجودی نمیداد. وقتی از کارمند بانک شهر کمک خواستم، پیشنهاد کرد بن الکترونیکم را تبدیل به کارت فیزیکی کنم. کار ساده ای بودکه خودپردازها انجامش میدادند و حتی نیازی به رو در رو شدن با کارمندها نبود. کارت را گرفتم، موجودی را فهمیدم و آخرین ریالها را خرج آخرین کتابها کردم. بعد به خانه برگشتیم.
حالا نشستهام و مینویسم تا به وسوسه ناگهانی به روز کردن وبلاگ نه نگفته باشم. سرم دوار دارد. بار و بنه سفر هنوز کف خانه پهن است. باقی کارها را باید بگذارم برای فردا. خیلی که هنر کنم، همین نوشته را به پایان ببرم؛ بازخوانی و ویرایشش هم پیشکش. چه روز گرانباری بود. از کجا به کجا رسیدم. از خانه به خانه. یادم باشد فردا کتابها را بر اساس اولویت خواندن فهرست کنم. یادم باشد به مادربزرگم تلفن بزنم و به استادم ایمیل. یادم باشد فردا به این فکر کنم که دو تا خانه داشتن، دوزیست بودم یعنی چه. یادم باشد معنایش را برای خودم روشن کنم.