غنی زیستن «در این زمانه عسرت»
عکس از شادی قدیریان، مجموعه «زنان قاجار»
شما کدام روایت را باور میکنید؟ اینکه عصر جدید با ابزارها و فناوریهایش فرصت بیشتری برای کام برداشتن از زندگی و غنی کردن تجربههایمان فراهم آورده؟ یا اینکه این ابزارها چنان میان ما و حقیقت جاری زندگی حائل میشوند که آن تجربههای با واسطه، دیگر حقیقتا از آن ما نیستند؟ در این چند صباحی که اولین گوشی هوشمندم را خریدهام، به تکرار از خودم میپرسم کدام یک از این دو موضع تجربه مرا بهتر بیان میکند؟ از طرفی، اپلیکیشنهای متنوع باعث شدهاند در زمانها و مکانهای بیشتری، فرصت پی گرفتن کارهای محبوب و مهمم را داشته باشم؛ کارهایی مثل خواندن وبلاگها و پیگیری خبرها، سر و گوش آب دادن در ویدئوها، گوش دادن به موسیقی، توییت کردن و مرور درسهای زبان. از سوی دیگر اغلب تجربههایی که به واسطه این ابزار میآزمایم، خاصیتی مجازی دارند؛ از جنس فکر و خیالاند نه از جنس حضور و وقوف در واقعیتی آنی که تو را در بر میگیرد و جزئی از خودش میکند. با آنها از اینجا و اکنون خارج میشوم و به فضایی در ناکجای ذهنم (یا شاید در ناکجای بین ذهنها) میروم. دشوار و تقریبا نشدنی است که با گوشی موبایلم مشغول باشم و همزمان «mindful» بمانم؛ با آن طور که مصطفی ملکیان ترجمه کرده، «حضورقلب» داشته باشم.
شاید مهمترین رهآوری تکنولوژی برای ما و مردمان همعصرمان، عمومی کردن و دسترسپذیر کردن تجربههاست؛ تجربههایی که قبلا محدود به زمانها و مکانهای خاصی بودند، یا منحصر به آدمهای خاصی. هر بار که به موسیقی عربی گوش میدهم با خودم فکر میکنم چنین تجربهای چقدر برای اجدادم -مثلا چهارمین نسل پیش از من- بعید و دور از دسترس بودهاست. مادربزرگ مادربزرگم شاید فقط یک بار در طول عمرش و آن هم بر حسب اتفاق میتوانست به موسیقی عربی گوش بدهد؛ مثلا اگر یک نوازنده مصری تصادفا سر از شهر کوچک و ساحلیشان درمیآورد، یا خود او در میانه تنها سفر عمرش، در بازارهای کربلا، با یک آوازهخوان عراقی رو به رو میشد. اگر چنین تصادفی رخ میداد و اگر جده من به اندازه خودم الحان عربی را شیرین مییافت، آنگاه این تجربه میتوانست یکی از تکاندهندهترین و ماندگارترین خاطرات او باشد. تجربهای که من هر گاه اراده کنم میتوانم فراخوانیاش کنم. و شاید به همین دلیل است که مدام از آن طفره میروم.
طفره رفتن از تجربهها، به خصوص تجربههای زیباشناختی، در من دو شکل دارد. شکل اول صریحتر و آشکارتر است: هر بار هوس شنیدن موسیقی، یا خواندن رمان یا به روز کردن وبلاگ یا گشت و گذار به سرم میزند، آن را پس میزنم و به یک زمان ایدهآل در آینده موکول میکنم؛ زمانی از پیش برنامهریزیشده که همه «کارهای مهمتر»م را انجام داده باشم؛ زمانی که میدانم هیچ وقت نمیرسد. این شکل از خودمحرومسازی، از کمالگرایی سمج و هنوز حلنشدهام آب میخورد و شاید چندان فراگیر نباشد. اما شکل دوم، خفیتر و زیرجلدیتر است و گمان میکنم آدمهای بیشتری گرفتارش باشند: وقتی که سرانجام رضایت میدهم به آسودن و لذت بردن از تجربه، با تمام وجودم در لحظه مواجهه حاضر نیستم؛ حضور قلب ندارم؛ پای هزار فکر و خیال به خلوتم باز است. دومین شکل طفره رفتن، در واقع گریز از تنها شدن با تجربه است؛ تنها شدن با فیلم، تنها شدن با موسیقی، تنها شدن با کتاب و سفر. از زمان-مکان مواجهه با تجربه به همان ناکجاآباد ذهنی مذکور میگریزم که جولانگاه خاطرات و بیمها و امیدهاست.
خیلی گفتهاند و نوشتهاند که تنهایی گمشده عصر ماست. اما من ترجیح میدهم آن را گمشده خودم بپندارم. به این ترتیب مسئولیت تنها نبودنم را به گردن میگیرم و زمانه و رهآوردهایش را مقصر نمیدانم. تکنولوژی شاید ما را بیش از پیش به گریز از تنهایی و گریز از لحظه جاری وسوسه کردهباشد و شاید ابزارهای تازهای برای این گریز فراهم کردهباشد؛ اما در نهایت آن کس که انتخاب میکند و میگریزد من انسان هستم، نه گوشی هوشمندم. مقصر دانستن زمانه و تکنولوژی نتایج و تلویحاتی دارد که از پذیرفتنشان اکراه دارم؛ از جمله اینکه اگر بخواهیم پرمایه و «تجربی» زندگی کنیم، باید به گذشته برگردیم، به زمانی که تراکم تجربههای در دسترس کمتر بود. این کار اگر هم شدنی باشد خلاف اصالت است. زندگی قدیمیطوری که با این مقصود برای خودمان دست و پا میکنیم مصنوعی و آکواریومی است. اصالت زندگی پدربزرگها و مادربزرگها -که امروز به چشم ما باصفا و خواستنی میآید- در این بود که خودشان بودند؛ فرزند زمان خودشان بودند. غنای واقعی آن است که در زمانه خودت و در اتمسفر واقعی دورانت تجربه کنی. غنای واقعی احتمالا سخت وابسته است به «حضور قلب» که یک توانایی اکتسابی است و اکتسابش تمرین و تعهد و شکیبایی میخواهد؛ سلوکی است برای خودش.