کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است




وقتی پست قبلی را –به عنوان اولین نوشته از زنجیرهٔ روایت‌درمانی- منتشر کردم، یکی از خوانندگان پیام داد و پرسید: «روایت‌درمانی برای چه اختلالاتی مناسب است؟ به طور خاص برای اضطراب اجتماعی چقدر موثر است؟» من برای نوشتن پست دوم دربارهٔ روایت‌درمانی ایده‌های دیگری داشتم. اما این پرسش مثل یک چراغ چشمک‌زن در ذهنم روشن شد و حالا می‌خواهم به آن بپردازم. 


می‌خواهم به این پرسش دو پاسخ بدهم: یک پاسخ کوتاه که مقصود سوال‌کننده را بدون منتظر نگاه داشتنش برآورد و یک پاسخ بلندتر که هم‌زمان دربارهٔ چیستی روایت‌درمانی و روح حاکم بر آن نیز توضیح بدهد. 


پاسخ کوتاه این است: روایت‌درمانگران مراجعانشان را صرف نظر از اینکه روانشناسان دیگر یا خود ایشان قبلا چه نامی به مشکلشان داده باشند می‌پذیرند. آن‌ها با افراد افسرده و مضطرب و کسانی که رویدادهای دشوار و ضربه‌های شدید را پشت سر گذاشته‌اند کار می‌کنند. با کسانی کار می‌کنند که برچسب «اختلال شخصیت» به آن‌ها زده شده. حتی با افراد «اسکیزوفرنیک» کار می‌کنند که بر اساس باور عمومی، در وهلهٔ اول دارودرمانی  -و نه روان‌درمانی- برایشان مفید است.


 پژوهش‌هایی که میزان تاثیر روایت‌درمانی را بررسی می‌کنند به طیف گسترده‌ای از «اختلالات» و مشکلات پرداخته‌اند. و بله، اضطراب اجتماعی هم در میان آن‌ها هست. دست کم از دو پژوهش خبر دارم که روایت‌درمانی را برای بهبود اضطراب اجتماعی در گروه‌های کودک ونوجوان مفید یافته‌اند. (و اگر کسی مایل باشد، می‌توانم آدرس اینترنتی دسترسی به این مقالات را برایش بفرستم.) بنابراین روایت‌درمانی برای کسی که می‌خواهد به چنین مشکلی بپردازد یک گزینهٔ قابل اعتناست. 


اما طور دیگری هم می‌توان به این سوال پرداخت. باور عمومی بین روانشناسان معاصر این است که هر درمانی برای گروه‌های خاصی از مراجعان مفیدتر است. روایت‌درمانگران هم ادعایی جز این ندارند؛ به خصوص که فلسفه‌ای که الهام‌بخش اصول و روش‌هایشان بوده (یعنی دیدگاه پست‌مدرن) بر گوناگونی و انفرادی بودن تجارب بشری تاکید می‌کند و نتیجه می‌گیرد که نمی‌توان دنبال نسخهٔ واحدی برای همهٔ مشکلات مختلف و حتی مشکلات مشابه افراد مختلف پیچید. 


همراه با سایر روان‌درمانگران، روایت‌درمانگران نیز می‌پذیرند که به گروه‌هایی از مراجعان نمی‌توانند یا کمتر می‌توانند نزدیک شوند. پس چرا به صراحت اعلام نمی‌کنند که شیوه‌هایشان برای درمان کدام «اختلال‌ها» مناسب‌تر است؟ چرا چنانکه بالاتر گفتم مراجعانشان را صرف نظر از نام مشکل می‌پذیرند؟


پاسخ را باید در نوع نگاه روایت‌درمانی به مفهوم اختلال جستجو کرد. روایت‌درمانگران از پایه به این مفهوم انتقاد دارند. فلسفه‌ای که آن‌ها را هدایت می‌کند، از آنجا که بر منحصر به فرد بودن تجارب انسانی تاکید دارد، با دسته‌بندی آدم‌ها در قالب‌های پیش‌ساخته‌ای مثل اختلال مخالف است. به عقیدهٔ روایت‌درمانگران، برای اینکه دو انسان را دارای یک اختلال بدانیم، لازم است از هزاران تفاوت معنادار میان آن‌ها چشم‌پوشی کنیم. این کار وجود چندساحتی انسان را چنان تقلیل می‌دهد که شناختن او آن‌چنان که هست و خودش خودش را درک می‌کند، غیر ممکن می‌شود. 


یک روایت‌درمانگر، مثل هر درمانگر دیگری اعتراف می‌کند که نمی‌تواند به همهٔ افراد به یک اندازه کمک کند. شاید حتی بر حسب تجربه دانسته باشد که وجود بعضی ویژگی‌ها و نگرش‌ها در انسان‌ها آن‌ها را گزینه‌های بهتری برای کار روایت‌درمانی می‌کند و برعکس، بعضی ویژگی‌ها مانع ارتباط گرفتن با شیوه‌های روایتی است. اما از مفهوم اختلال و اسامی اختلال‌های شناخته‌شده روانشناسی برای تبیین این تفاوت‌ها استفاده نمی‌کند. زیرا به آن‌ها باور ندارد. یک روایت‌درمانگر ترجیح می‌دهد مشکلات مردم را به همان نامی بخواند که خودشان برای آن برگزیده‌اند. 


نپذیرفتن مفهوم اختلال و استفاده نکردن از برچسب‌های تشخیصی چیزی بیش از یک بازی کلامی است و در کار روایت‌درمانگران بازتاب واقعی و عینی دارد. بسیاری از روان‌درمانگرانی که از شیوه‌های دیگر استفاده می‌کنند، در شروع درمان زمانی را صرف شناسایی و «تشخیص» و نامگذاری مشکل می‌کنند. سپس وقت بیشتری را به یافتن راه حل و آزمودن این راه حل‌ها در عمل اختصاص می‌دهند. این راه‌حل‌ها بسته به نظرگاه‌های مختلف روانشناسان بسیار متنوع‌اند. اما اغلب آن‌ها توسط روانشناس تجویز و توسط مراجع اجرا می‌شوند. در مقابل روایت‌درمانگرها زمان زیادی را صرف می‌کنند تا همراه با مراجع به کشف تجربهٔ زیستهٔ او از مشکل بروند؛ بدون اینکه بخواهند این تجربه را به تجربهٔ شخص دیگری مانند کنند یا نامی به آن بدهند که قبلا به مشکل دیگران داده شده. 


روایت‌درمانگران می‌خواهند بدانند مشکل از کجا آمده، چه چیزی آن را تبدیل به مشکل کرده و چه کسانی آن را مشکل می‌دانند. پاسخ همهٔ این سوالات نزد مراجع است. در روایت‌درمانی دانش بومی هر فرد از جهان زیسته‌اش ارزشمندتر و معتبرتر از دانش تخصصی روانشناس و روانپزشک است. نه تنها مشکل را باید از منظر این دانش بومی فهمید، بلکه راه حل نیز از دل شناخت مراجع از تجربهٔ زیستهٔ خودش ظاهر می‌شود. روانشناس هیچ راه حلی تجویز نمی‌کند. بلکه در کشف راه حلی همکاری می‌کند که از پیش وجود دارد و مراجع صالح‌ترین فرد برای شناختن و به کار گرفتن آن است. 


بگذارید همهٔ این‌ها را با یک مثال تکرار کنم. فردی را تصور کنید که به روانشناس مراجعه می‌کند و از «اضطراب اجتماعی» شکایت می‌کند. در اتاق درمان او و روانشناس وقت‌شان را صرف این می‌کنند که بدانند اضطراب اجتماعی –آن طور که این فرد خاص تجربه‌اش کرده- چه طور موجودی است؟ چه رفتاری دارد؟ چه تاثیری بر زندگی مراجع می‌گذارد؟ از کجا آمده؟ کدام تجارب فرد به آن مربوطند؟ کدام تجارب حرف دیگری برای گفتن دربارهٔ آن دارند؟ چه کسی این نام را به آن داده؟ آیا این بهترین نامی است که می‌توان به آن داد؟ 


همین طور که این موضوعات روشن می‌شوند، هر مراجع فرضی ممکن است به تصمیم متفاوتی دربارهٔ «اضطراب اجتماعی» برسد. شاید بخواهد نام دیگری به آن بدهد و با آن نه مثل یک مشکل، که مثل یک ویژگی شخصی کنار بیاید. شاید بخواهد محیطی را که از این ویژگی یک مشکل می‌سازد ترک کند. شاید بخواهد با «اضطراب اجتماعی» بجنگد و ابزارها و نیروهایش را برعلیه آن بسیج کند. شاید بفهمد که قبلا به طرق موثری با آن مقابله کرده و حالا بخواهد از خودش در گذشته سرمشق بگیرد. شاید بخواهد بعضی از فنون روانشناسی شناختی –یا شاخه‌های دیگر روانشناسی- را بر علیه آن به کار بگیرد. به تعداد آدم‌هایی که برای چنین مشکلی مراجعه می‌کنند تجربهٔ زیسته و خروجی بالقوه برای درمان وجود دارد. 


روایت‌درمانی محصول نگاهی است که به مرجعیت بی‌چون و چرای «دانش تخصصی» شک کرده و متوجه تجربهٔ زیستهٔ تک تک افراد به عنوان منبع ارزشمندی از معرفت شده‌است. در این چارچوب، بیشتر سوالات با ارجاع به همین تجربهٔ زیسته است که پاسخ داده می‌شوند. در نهایت تجربهٔ زیستهٔ درمانگر و مراجعان اوست که می‌گوید این روش برای درمان کدام مشکلات موثر و برای کدام مشکلات ناموثر است. استعارهٔ «اختلال» جایی در پاسخ این سوال ندارد.