کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

یاد می‌گیرم پس هستم

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۰۲ ب.ظ
آمار را به خوب جایی رسانده‌ام. حالا دیگر می‌شود حرفش را زد. کنکور که تمام شد از یک دانشجوی دکتری روانشناسی مشورت خواستم که حالا چه بخوانم. آمار توصیهٔ او بود، از روی کتاب درسی بچه‌های لیسانس. بعدا میم هم به این فکر پر و بال داد. پبشنهاد کرد یک ترم سر کلاس آمار دانشگاه گیلان بنشینم. آن کتاب و آن کلاس‌ها زیرپایم را محکم کردند. کم کم حس کردم منطق آمار را می‌فهمم. مشتاق شدم که بیشتر یاد بگیرم. بعد ایده‌هایی جرقه زد. فکر کردم حالا که خبرنگاری را کنار گذاشته‌ام می‌توانم از آمار پول دربیاورم؛ از تدریس آمار و از انجام تحلیل‌های آماری برای پروژه‌های پژوهشی. دیده بودم در هر دانشکده‌ای یکی دوتا استاد هستند که به مهارت‌های آماری‌شان معروف‌اند. به چشمم آدم‌های شاخص و متمایزی بودند؛ به خاطر جدیت و سختگیری‌شان و چون از چیزی سردرمی‌آوردند که دیگران ترجیح می‌دهند نزدیکش نشوند. دیدم دلم می‌خواهد چنین کسی باشم؛ ابزاری داشته‌باشم که خیلی‌ها ندارند. 

هر روز دارم آمار می‌خوانم. کتاب اول را که تمام کنم، می‌روم سراغ منبع پیشرفته‌تری که آمار و spss را هم‌پای هم یاد می‌دهد. هم‌زمان باید روش تحقیق هم بخوانم، چون آمار با روش تحقیق معنا می‌دهد. پروژه‌ای است که خودم برای خودم تعریف کرده‌ام. از این خودمختاری در تعریف پروژه‌ها لذت می‌برم؛ از اینکه چیزی را یاد بگیرم که مجبور نیستم. آمار خواندن برایم مثل تمام کردن یک کار نصفه‌نیمهٔ قدیمی است. هیچ وقت آن طور که باید درگیرش نشده‌ام، آن طور که باید به عمقش نرفته‌ام. حالا دوست دارم یک بار برای همیشه آن را یاد بگیرم. جاذبهٔ دیگر آمار این است که مثل بقیهٔ شاخه‌های ریاضی، همیشه مردانه انگاشته‌شده. حتی آن اساتیدی که حرف‌شان را زدم غالبا مردند. خوشم می‌آید که در یک فضای مردانه جای پایی برای خودم باز کنم. این کار از حسرت‌هایم کم می‌کند؛ حسرت اینکه چرا زمینه‌هایی که برای کار و تحصیل انتخاب کرده‌ام - یعنی روانشناسی و ادبیات- هیچ کدام آن قدرها مردانه نیستند. حسرت اینکه چرا پیش‌گام جنسیت‌زدایی از زمینه‌ها و رشته‌های خاص نیستم. (مثل دخترهایی که علوم پایه و مهندسی و مالی می‌خوانند.) آمار که می‌خوانم حس می‌کنم من هم سهمی در برچیدن مرزهای موهوم جنسیتی دارم. 

تازه رسیده‌ام به آن نقطه‌ای که می‌فهمی تلاش‌هایت اثر داشته‌اند؛ که چیزی دارد می‌جنبد و تغییر می‌کند. حالا منطق رشته را می‌فهمم، زبانش را می‌فهمم و می‌دانم چه نمی‌دانم. قدر این نقطه را می‌دانم. قدر ادامه دادنم را در روزهایی که هنوز هیچ نشانه‌ای از پیشروی نبود. هرکس در عمرش چیزی کاشته و پرورده باشه (چه در معنای حقیقی و چه در معنای استعاری) این نقطه را می‌شناسد و قدرش را می‌داند. قدر حمایت‌های میم را هم می‌دانم. قدر اینکه برایش علی‌السویه نبود آمار بدانم یا ندانم. تشویق می‌کرد، ایده می‌داد، از تجربه‌های خودش می‌گفت. این چیزی است که در میم خیلی می‌پسندم و برایم ارزشمندتر از هر شعار فمنیستی‌ است که از مردها شنیده‌ام. اینکه می‌فهمد حال من وقتی خوب است که پر و بال بگیرم به هوای آرزوهایم، رشد کنم، فراتر بروم از آنچه تا به حال بوده‌ام. اینکه می‌داند عشق با حال خوب معنا دارد. اینکه مرا با حال خوب می‌خواهد. 
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی