کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

گران‌بار از پرسش‌ها

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۰ ب.ظ
برگشته‌ام به توییتر. چله‌ام سرآمده، هوای انزوا و غارنشینی از سرم پریده. همیشه همین طور بوده‌ام؛ متلون و چرخه‌ای، چندگاهی از آدم‌ها گریزان، چندگاهی به آدم‌ها متمایل. حساب جدید باز کرده‌ام و رفته‌ام توی نخ آدم‌های جدید. از قدیمی‌ها، آن‌هایی که می‌شناختمشان و می‌شناختندم، کمتر کسی را سراغ گرفته‌ام. شب اولی که برگشته بودم به نظرم رسیده بود شین درست  می‌گفت که: «تو خودت را ایزوله کرده‌ای.» هر چند وقتی گفته‌بود خوشم نیامده بود و گذاشته بودم به پای قیم‌مآبی‌اش. هنوز هم گاهی با خودم می‌نشینم، منافع این بازگشتن را حساب می‌کنم: اینکه اخبار به گوشم می‌خورند، اینکه می‌فهمم در سرهای دیگران چه سودایی است، از «روح زمانه» بی‌خبر نمی‌مانم، ایده‌هایی که گلچین می‌کنم، خواندنی‌های خوبی که به دستم می‌رسد. مهم‌تر از همه اینکه دیگر نمی‌روم صفحه‌های آشنایان قدیم را بخوانم، ببینم در زندگی‌هایشان چه می‌گذرد. (عادت بدی بود که در تمام مدت کناره‌گیری از شبکه‌های اجتماعی نتوانستم ترکش کنم.) بعد با خودم می‌گویم: «همین تو نبودی که شش ماه پیش محاسن پشت کردن به جماعت را برمی‌شمردی؟ حالا میخواهی از روح زمانه سر در بیاوری؟» به خودم می‌خندم. خودم را می‌شناسم. 

گاهی هم به خودم هی می‌زنم که به وقت‌گذرانی خو نگیرم. آن همه زحمت کشیدم که نظم بیاموزم، قدر وقتم را بدانم. مبادا یک باره و از سر تفنن از همهٔ این‌ها دست بردارم. به خودم هی می‌زنم که: «این همه تفنن است، بنا نیست با جیک و جیک کردن سقف فلک را بشکافی». اگر باید سقفی شکافته‌شود، با رنج بردن و گنج اندوختن روزمره است؛ با هر روز درس خواندن، قلم‌زدن، آموختن. توییتر اگر پایان سرخوشانهٔ یک روز سختکوشانه باشد، خوب است. خوب است که گاهی چیزکی از یک زندگی حقیقتا غنی عکس شود، بنشیند در قاب توییتر. اما مبادا هر روزم را از دریچهٔ چیزهایی که می‌توانم درباره‌اش برای دیگران تعریف کنم ببینم. مبادا تجربه‌ها را از آن رو بخواهم که بهانهٔ حرف زدن و تایید گرفتن از دیگران هستند؛ همان طور که قبلا به سرم آمده و دیده‌ام که به سر دیگران هم می‌آید. به خودم می‌گویم: «به هوش باش که دوباره در آن دام قدیمی ِ دربارهٔ همه چیز نظر دادن و موضع داشتن نیفتی.» می‌گویم: «یادت باشد رسانه‌ها چه طور احساسات رنگارنگ به آدم‌ها القا می‌کنند. مراقب باش عروسک انگشتی‌شان نشوی.» مدام می‌گویم و مدام سرتکان می‌دهم که بله، بله، چشم، درست می‌فرمایید. 

اما چیز دیگری هم هست، چیزی غیر از این گفتگوی درونی درباره خوبی‌های در جمع بودن و پرهیز از بدی‌هایش. که اگر صادق باشم، این گفتگو بیشتر بهانه و توجیه است، خودم را راضی می‌کنم؛ که یعنی تو آن قدرها هم دمدمی و خودمتناقض نیستی. امروزت آن قدرها هم ضد دیروزت نیست. اما تمام آنچه بازگشت به توییتر در من بیدار می‌کند همین نیست. توییتر وامی‌دارد به دنیا و آدم‌ها نگاه کنم، دنیایی که این یک ساله خیلی وقت‌ها سرم را پایین انداختم تا نبینمش. دنیایی که در آن دخترهای یزیدی به اسارت می‌روند، بحث درمی‌گیرد که میزبانی شطرنج زنان را تحریم کنیم یا نه، یکی دیگری را افشا می‌کند، خبرنگارها ظالمانه زندانی می‌شوند، روستاهای سیستان می‌خشکند، برابری آموزشی نیست و هزار هزار خبر و اتفاق و دغدغهٔ دیگر که هر کدام از یک سو دامنم را می‌کشد. آن وقت است که گیج می‌شوم. نمی‌دانم پی کدام یک از این‌ها را باید بگیرم. به کدام یک باید گوش بدهم؟ از این هزار هزار دردی که دنیا دارد به درمان کدام یکی باید امید ببندم و برایش گامی بردارم؟ این پرسش شب و روز در ذهنم چشمک می‌زند و من نمی‌دانم این اتفاق خوبی است یا نه. خوب است که اینجا، در این نقطهٔ مسیر از وظیفه‌ام سوال کنم، یا بهتر است همهٔ توش و توانم را برای پیش رفتن ذخیره کنم و منتظر نشانه‌هایی باشم که به وقتش در پیچ‌های بعدی جاده ظاهر می‌شوند؟

* با همین حال و هوا: هنوز در سفرم
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی