کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

از خواندن و نوشتن

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۷ ب.ظ
1
داستان نوشتن سخت است؛ سخت‌تر از چیزی که گمان می‌کردم و سخت‌تر از هرچه تا به حال نوشته‌ام. (شعر، یادداشت روزانه، مقاله، نوشتهٔ باری‌به‌هرجهت.) شروع کردم به نوشتن اما با گرفتگی و انقباض فراوان؛ مثل اولین روزهای دویدن دونده‌های ناوارد. پر بودم از اکراه و مقاومت . سعی کردم لقمه‌های کوچک فروبردنی بردارم، سعی کردم نوشتن را به بازی تبدیل کنم. نشد، راه به جایی نمی‌بردم، عضلاتم نرم‌تر نمی‌شد، کارم آسانتر نمی‌شد. عاقبت گفتم این طوری نمی‌شود؛ آموزش لازم دارم، راهنمایی و نقد و دلسوزی لازم دارم. و چون در خودم این زهره را نمی‌دیدم که دنبال معلم بگردم («نه، حالا نه»)، فکر کردم از همان اندک‌چیزی که فعلا در دست دارم شروع کنم: دو کتاب آموزش داستان‌نویسی برای نوجوانان داشتم. خریده بودم که اگر قرار شد در مدرسه انشا درس بدهم به کارم بیایند. چند روز پیش از اعماق جعبه‌ها بیرون‌شان کشیدم. فعلا اولی را در دست دارم: «کتاب کوچک داستان‌نویسی» از فریدون عموزادهٔ خلیلی. بعدا «یک، دو، سه، نویسندگی» را خواهم خواند از آتوسا افشین‌نوید. بعدتر اینجا می‌نویسم که از هرکتاب چه آموخته‌ام. در کل خیال دارم گام‌هایی را که در این مسیر (مسیر نوشتن) برمی‌دارم اینجا مستند کنم. شاید به کار خودم یا دیگران بیاید. 

2
با شعر هم به مشکل برخورده‌ام، با اینکه در این یکی تازه‌کار نیستم. تک‌بیت‌های خوبی می‌نویسم ولی یا نمی‌توانم ادامه بدهم یا ادامه را نمی‌پسندم. تا بوده شعر گفتن برایم شبیه دست فروکردن در کیسهٔ کلمات و بیرون کشیدن ترکیب‌های تصادفی بوده. بنا بر همین استعاره، فکر می‌کنم مشکل اینجاست که حاضر نیستم دست در کیسه فروکنم، مگر اینکه مطمئن باشم چیز دندان‌گیری به چنگ می‌آورم. حاضر نیستم خطر کنم، حاضر نیستم بیت بد بنویسم. این می‌شود که قفل می‌کنم. برای درمان این مرض هم نسخه‌ای پیچیده‌ام: صبح‌ها که می‌روم ورزش، سعی می‌کنم به زبان شعر فکر کنم. با واژه‌ها ور می‌روم، ترکیب‌سازی می‌کنم. بیت‌ها و بندهای بد می‌سازم، در حد اولین تجربه‌های موزون بچه‌دبستانی‌ها. آن‌هایی را که اندکی بهترند یادداشت می‌کنم. نه اینکه خواسته‌باشم این کارها را جانشین اصل الهام کنم؛ نه، این همه دستگرمی و تمرین‌اند. تمرین می‌کنم تا وقتی الهام پیش آمد آماده‌تر باشم.

در میانهٔ تمرین‌ها متوجه شده‌ام که ذهنم مدام حول کلمات و مضامین تکراری دور می‌زند. این را گذاشته‌ام به پای خامی‌ام و اینکه هنوز به قدر کفایت نزیسته‌ام. حالا حالاها باید راه بروم. مسیر دور و درازی است. راستش از تنهایی گام زدن ملول شده‌ام. ای کاش در ادامهٔ مسیر به معلمی چند هم بربخورم. (از آن قسم که امیلی داشت.)

3
دربارهٔ کتاب خریدن هنوز تکلیفم با خودم روشن نیست. باید بخرم؟ نباید بخرم؟ باید بخرم و اگر نگه‌داشتنی نبود به کسی، جایی ببخشم؟ باید اول امانت بگیرم و بخوانم و اگر نگه‌داشتنی بود بخرم؟ باید با لیست از پیش‌تعیین شده به کتابفروشی بروم یا همانجا تورق کنم و تصمیم بگیرم؟ باید تازه‌های نشر را بخرم یا قدیمی‌های امتحان پس‌داده را؟ هر چند وقت یک بار کتاب بخرم؟ چند تا بخرم؟ این همه و بیشتر به این موضوع فکر می‌کنم.  تازگی دربارهٔ اصل قضیه (و فقط اصلش) با خودم به توافق رسیده‌ام: تصمیم گرفته‌ام کتاب خریدن را به خاطر کم‌پولی ترک نکنم. اگر خودم حاضر نباشم برای اندیشه‌ها و نوشته‌های دیگران پول بدهم نمی‌توانم از مردم انتظار داشته‌باشم که برای نوشته‌ها و اندیشه‌هایم پول بدهند. فعلا بنا را بر این گذاشته‌ام که ماهی یک کتاب بخرم تا هم رعایت جیبم را کرده‌باشم، هم فرصت خواندنش را داشته‌باشم، هم کتابخانه‌ام را بیهوده شلوغ نکنم. چون خوشم می‌آید کتابخانه زبده و گزیده‌باشد، همهٔ کتاب‌هایش نگه‌داشتنی باشند.

باری، برای این ماه «به انتخاب مترجم» را خریده‌ام، مجموعه‌داستانی به انتخاب و ترجمهٔ احمد اخوت. بین این کتاب و «سه داستان عاشقانه» انتشارات هیرمند دوبه‌شک مانده بودم ولی در نهایت همین را برگزیدم چون داستانی از کاترین منسفیلد درخود دارد و من مدتی است می‌خواهم از کاترین منسفیلد بخوانم. «جودت‌بیگ و پسران» هم چشمم را گرفت، ولی گران بود. بماند برای وقتی که گُلی به سر خودم زده‌باشم و لایق جایزه گرفتن باشم. 
  • ماهی

نظرات  (۲)

ماهی جان این چند کلمه رو در جواب پیغام خصوصی‌ت می‌نویسم:
اتفاقن وقت نوشتن اون یادداشت، تو از ذهنم گذشتی و با توجه به نوشته‌هایی که ازت می‌خونم، حدس می‌زدم که مخالف باشی. پیش خودم فکر کردم تو هم تقریبن شرایط مشابهی داری و توی رابطه‌ی امنی به سر می‌بری ولی خیلی مصمم‌تر از من داری به نوشتن حرفه‌ای فکر می‌کنی. حدس می‌زدم به این دلیل باشه که شور نوشتن در تو از جای درست‌تر، پایدارتر و مطمئن‌تری بلند می‌شه و خب کامنتت منو مطمئن کرد :) این شناخت دقیقی که تو از خودت داری و این‌که این‌قدر خوب می‌تونی خودت و شرایط زندگی‌ت رو تحلیل کنی و ازشون بنویسی، که واقعن برای من رشک‌برانگیزه، هم نشون‌دهنده‌ی این واقعیته که ذهن منظم‌تر و منسجم‌تری از من داری. با این حال خوندن منو جدی‌تر کرد برای تغییر سبک زندگی‌م تا زندگی‌م به غنایی که به قول تو لازمه‌ی خوب نوشتنه برسه. امیدوارم که خوب پیش بره :)

پی‌نوشت: من با بلاگر آشنا نیستم و نتونستم راهی پیدا کنم که پیغام خصوصی بذارم برات.
نه من مشکلی با نمایش کامنتم نداشتم، فقط چون جواب کامنت خصوصی تو بود، گفتم شاید دوست نداشته باشی برای همه نمایش داده بشه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی