کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

اثر تجمعی تداوم

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۵ ب.ظ
دو هفته مانده تا کنکور. این روزهای آخر به دقایق پایانی ماراتن می‌مانند. خسته‌ شده‌ام. درس خواندن دیگر لذت قبل را ندارد. اینکه کتابها را بگذاری جلوی رویت و با فراغت و از سر میل بخوانی کجا، این تست زدن‌ها و نکته از بر کردن‌های روزهای آخر کجا. و با این حال از مسیری که آمده‌ام راضی‌ام؛ از افتان و خیزان پیش آمدن‌ها، از جا نزدن‌ها، از اینکه قطع امید نکرده‌ام. فکر می‌کنم امید داشتن خودش نشانه‌ است؛ امید را معادل امکان می‌دانم؛ تا وقتی امید داری ممکن است بتوانی. همین که امکان از بین برود، امید هم از بین می‌رود. (و یا شاید برعکس.) در این چند ماه، هرگز برای قبولی در کنکور دعا نکرد‌ه‌ام؛ فقط گاهی که به تنگنا و بن‌‌بست رسیده‌ام دعا کردم امیدم برگردد.از اینکه بارها امید از دست رفته را زنده کردم راضی‌ام. از اینکه از دنیا چیزی بیشتر از امید و امکان تقاضا نکرده‌ام راضی‌ام. ازعزت نفسی که به دست آورده‌ام راضی‌ام. 

به نظرم در «انگیزش و هیجان» خوانده‌بودم که عزت نفس تراکم پیروزی‌های گذشته‌است. این تعریف تلویح جالبی دارد: برخلاف ادعای کتاب‌های خودیاری، پیروزی علت عزت نفس است نه برعکس. این شاید مهمترین درسی بود که در این مدت آموختم. و جالب اینکه بارها و بارها و به زبان‌های مختلف برایم تکرار شد: در منابع درسی، در آن تک‌بیت هوشنگ ابتهاج که از گنج و قدم راهروان حرف می‌زند*، در کتاب‌هایی که تصادفا ورق می‌زدم، در لینک‌هایی که میم می‌فرستاد، در آن سخنرانی تد که دربارهٔ 20 تا 30 سالگی است**.  این فکر آن قدر آمد و رفت تا عاقبت برایش اسمی هم پیدا کردم: اثر تجمعی تداوم. معنایش این است که تلاش مداوم از یک جایی به بعد برگ و بار مضاعف می‌دهد؛ بیش از آنچه با جمع و تفریق سادهٔ حسابی پیشبینی کرده‌ای. راضی‌ام که این درس را آموخته‌ام. آرزو می‌کنم این یادگیری به قبولی کنکور هم ضمیمه شود تا در کامم شیرین‌تر بنماید؛ هرچند که قبول شدن یا نشدنم چیزی از باورم به این اصل کم نمی‌کند.

اما از همهٔ اینها که بگذریم، چیزی تا پایان این «فصل» باقی نمانده. برای بعد از کنکور خیال‌ها و برنامه‌هایی دارم. بخشی از آن‌ها چهار عادت خوبند که دوست دارم در خودم ملکه کنم. اینجا می‌نویسم که بعدها برگردم و بخوانم و مرور کنم. اول اینکه می‌خواهم ورزش روتین زندگی‌ام باشد؛ مثل مسواک زدن، مثل نوشتن خاطره‌هایم که حالا سه سال است بی‌وقفه ادامه دارد. دوم اینکه می‌خواهم آهسته غذا خوردن عادتم بشود؛ با آرامش و طمانینه. سوم، می‌خواهم پس‌انداز اصولی را آغاز کنم و تا همیشه ادامه بدهم. چهارمی از همه مهم‌تر است: می‌خواهم هر روز به مقدار مشخص و ثابتی روی نوشتن شعر و داستان کار کنم. چون در نهایت آنچه از زندگی می‌خواهم یک حرفهٔ تمام وقت و دست اول در حوزهٔ ادبیات است؛ روانشناسی، معلمی، فلسفه، اسطوره‌شناسی و بقیهٔ چیزها نسبت به این یکی در حاشیه‌اند. اصلا همهٔ آن‌ها را به خاطر این آرزوی شمارهٔ یک میخواهم. 

* از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود- گنجی است که اندر قدم راهروان است (هوشنگ ابتهاج)
** لینک سخنرانی تد را بعدا به این پست اضافه میکنم. فعلا سرعت اینترنت خوب نیست و بخشی از درس امروز هم باقی مانده. 
  • ماهی

نظرات  (۲)

خوندن این‎جا یکی از بزرگ‎ترین لذت‌های زندگیمه، بی‎اغراق :)
مرسی، خیلی شیرین بود :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی