کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

تاملات پراکنده

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ب.ظ
یک. 

هفته عجیب و سختی بود. خبر رسید یکی از عزیزترین دوستانم به کیونت (همان گلدکوئیست سابق) پیوسته‌است. تا قبل از اینکه کسی خبردار شود، چهار ماه با شرکت همکاری کرده‌بود و بعد از این مدت، قبول نمی‌کرد این کار «طرح هرمی» است و خلاف قانون اغلب کشورهای دنیاست و کلاهبرداری است. پاک مغزش را شست‌وشو داده‌بودند. می‌گفت تنها مشکل کیونت این است که در ایران مجوز ندارد وگرنه در بقیهٔ جاهای دنیا دارد در قالب بازاریابی شبکه‌ای، به طور قانونی کار می‌کند. برای دفاع از ادعایش مخلوطی از داده‌های غلط و درست را روی دایره می‌ریخت. خودم را به آب و آتش زدم و وب را زیر و رو کردم تا با سند و مدرک نشانش بدهم شرکت کذا یک طرح هرمی را به اجرا می‌گذارد و پرونده سیاهی دارد و فقط در کشورهای در حال توسعه فعالیت می‌کند؛ جایی که قوانین ضعیف مالی امکان زیرآبی رفتن می‌دهند.

جالب اینجاست که واقعیت‌های ساده و سرراست را دقیقا برعکس به خوردشان داده‌بودند؛ مثلا به گوش‌شان خوانده‌بودند یکی از نشانه‌های بازاریابی شبکه‌ای (در مقابل طرح‌های هرمی) این است که خرده‌فروشی ندارد. در حالی که کمیسیون ارز و اوراق بهادار آمریکا در سایت رسمی‌اش دقیقا عکس این را می‌گوید: خودداری از خرده‌فروشی یک بازاریابی شبکه‌ای قانونی را تبدیل می‌‌کند به یک طرح هرمی غیر قانونی. کارم شده‌بود اینکه یک به یک اطلاعات غلط و مغالطه‌هایشان را برایش افشا کنم. سختی کار اینجا بود که  از نظر عاطفی هم درگیرشان کرده‌بودند. از رفتار و کردارش معلوم بود که دستکاری انگیزشی شده. می‌گفت در دوره‌ای که با شرکت کار می‌کرده برای اولین بار طعم زندگی هدفمند و منظم را چشیده. با همهٔ این‌ها، نهایتا از آن حالت هیپنوتیزم‌گونه خارج شد و فهمید چه کار کرده. حالا دارد دورهٔ افسردگی بعد از شکستش را می‌گذراند. 

از دوستی نزدیک‌مان که بگذریم، دلیل دیگری هم بود که وادارم می‌کرد از درس و کنکور دست بکشم و فعالانه و مستقیم در این ماجرا درگیر شوم: تاریخچه فکری عقیدتی دوستم خیلی شبیه من است؛ او هم تردید بنیادی و فروریختن باورهایش را تجربه کرده‌است، البته شاید با شدتی کمتر از من. این داستان مرا متوجه چیزی کرد که قبلا فکرش را نکرده‌بودم. اینکه امثال ما به خاطر خلا معنایی و خلا اخلاقی، به طور ویژه‌ای در برابر دام‌های معنایی و انگیزشی آسیب‌پذیریم. معناداری پاشنهٔ آشیل ماست؛ اگر از مرام و مسلکی بوی معناداری به مشام‌مان بخورد سخت مستعد سمپات شدن هستیم. از طرف دیگر، تجربهٔ شکست در یافتن معنا، به غریزهٔ جهت‌یابی و قضاوت سلیم‌مان آسیب زده؛ یا دست کم اعتمادمان را به این غریزه از بین برده است. این است که لقمه‌های چرب و نرم و آماده‌ای هستیم برای انواع و اقسام فرقه‌ها و نحله‌ها و گروه‌های متعصب. دوست دارم بعد از کنکور مفصلتر در این باره بنویسم. دربارهٔ کیونت و مغالطه‌هایش هم باید بنویسم؛ ولی نه اینجا، جایی که دیده و خوانده شود و به دست آن‌هایی برسد که عزیزان‌شان به دام این شبکهٔ آدم‌خوار افتاده‌اند. 
***
دو. 

برای اینکه عقب افتادگی درسی این هفته را جبران کنم، چند روزی است که به جای خانه در کتابخانه درس می‌خوانم. کتابخانه متعلق به دفتر امور بانوان استانداری است و نزدیک یکی از محله‌های نسبتا فقیرنشین رشت قرار دارد. گاهی که در کوچه‌های اطراف قدم می‌زنم چهرهٔ فقر را از نزدیک می‌بینم و قلبم بدجوری به درد می‌آید: پیرمردهای رنجور و خمیده‌ای که بساط دست‌فروشی‌شان را به دوش می‌کشند، زنان خسته‌ای که سر مبالغ ناچیز چانه می‌زنند، بچه‌های گیج و منگ با چشمان کم فروغ. بین این آدم‌ها می‌گردم و به این فکر می‌کنم که چه طور به خاطر طبقهٔ اجتماعی‌ام از فرصت‌هایی بهره‌مندم که آن‌ها حتی فکرش را هم نمی‌کنند. از خودم شرمنده می‌شوم و عذاب وجدان می‌گیرم.

روانشناسی رشد لورا برک که این روز‌ها می‌خوانمش، در انتهای هر فصل گریزی می‌زند به آثار فقر بر جنبه‌های مختلف رشد؛ از رشد جسمی بگیر تا رشد شناختی و هیجانی. از همه بدتر اینکه فقر یک چرخهٔ خودافزاست؛ آدم‌های فقیر شانس کمتری برای پیشرفت اجتماعی و فرارفتن از طبقه‌ای که در آن به دنیا آمده‌اند دارند: استرس زندگی و سوتغذیه در دوره‌های حساس رشد شناختی باعث می‌شود بچه‌های فقیر به طور میانگین هوش کمتری داشته‌باشند. نتیجه اینه پیشرفت تحصیلی کمتری می‌کنند. نتیجه اینکه وقتی بزرگ شدند دستمزد کمتری می‌گیرند. نتیجه اینکه همین داستان برای نسل بعد تکرار می‌شود.

«فقر به مثابه نابرابری» مفهومی است که این روزها ذهنم را خیلی مشغول کرده. عجب است که رسانه‌ها در مواقع معدودی که به فقر می‌پردازند از این منظر نگاهش نمی‌کنند. حاکمیت دیگر از عبارت «قشر مستضعف» استفاده نمی‌کند؛ یکی از کلیدواژه‌‌های مهم انقلاب 57 که مستقیما به جنبه‌های اجتماعی فقر اشاره داشت. در ادبیات روشنفکری‌مان و در مطالبه‌هایمان از حاکیمت هم جای «فرصت برابر اجتماعی» خالی است. انگار همگی توافق کرده‌ایم که موضوع را ندیده بگیریم. یاد باد آنکه روشنفکر ما صمد بهرنگی بود!

فقر خودش را باز تولید می‌کند. فقر باعث می‌شود آدم‌ها شانس کم‌تری برای رقابت اجتماعی داشته‌باشند. برای همین دولت‌ها باید به نفع فقرا مداخله کنند و شریط رقابت را برایشان عادلانه‌تر کنند. مثلا کتابخانهٔ دفتر امور بانوان را در نظر بگیرید: هر روز 10- 15 تا دختر نوجوان با لباس‌های فرسوده و سر و ظاهر فقیرانه در فضای محدودش جمع می‌‌شوند تا برای کنکور لیسانس درس بخوانند. یک سالن بیست متری و ده دست میز و صندلی شانس این بچه‌ها را برای قبولی در آزمونی که می‌تواند زندگی‌شان را دگرگون کند بیشتر می‌کند. اما همین حمایت حداقلی برای چه نسبی از این نوجوان‌ها فراهم است؟ اروپا و آمریکا مدت‌هاست دارند در قالب خدمات بهزیستی این حمایت‌ها و بیشتر از این‌ها را عرضه می‌کنند. اما در این «مرز پرگهر» نه دغدغه‌اش هست و نه آگاهی‌اش. با این حال همچنان مصریم که فرهنگ خودمان برای همهٔ مشکلاتمان راه حل دارد و کافی است به اصالت‌ها و سنت‌ها برگردیم. دردم می‌گیرد از این افکار.
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی