کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

خام بمگذار مرا

پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۲۶ ب.ظ
امروز با ح رفتیم  به کافهٔ رو به روی پارک تا مهمانی تولد کوچکی داشته‌باشیم. کیک و قهوه سفارش دادیم، هدیه رد و بدل کردیم و حریصانه حرف زدیم. ح یک دوست قدیمی است؛ از هفت-هشت سال پیش و اولین تجربهٔ وبلاگ‌نویسی‌ام می‌شناسمش. برایم جالب است که به رغم تفاوت‌هایمان این رابطه تا اینجا ادامه پیدا کرده؛ مخصوصا که من در دوستی و روابط انسانی بسیار کم‌تجربه و کم‌سواد هستم. همیشه در زندگی‌ام کسانی‌ را داشته‌ام که دوست بنامم‌شان اما فقط در همین یکی دو سالهٔ اخیر بود که جایگاه دوستی را در زندگی کشف کردم و فهمیدم دوستان چه کارهایی می‌توانند با هم و برای هم بکنند. تا پیش از آن ذهنم پر بود از نظریه و جملهٔ قصار دربارهٔ روابط انسانی اما تجربه‌هایم همه نیمه‌کاره و ابتر بودند. با این حساب دوام رابطه‌ام با ح بیشتر نتیجهٔ فاصله بوده تا نزدیکی؛ فاصله‌هایی که اجازه نمی‌دادند خامی من خیلی خودش را به او نشان بدهد.

بخشی از بلوغ اجتماعی دیررسم را از چشم شبکه‌های اجتماعی می‌بینم. هم از این بابت که منبع و منشا نظریه‌های فضایی و تخیلی‌ و خودآزارانه‌ام دربارهٔ دوستی بودند، هم از این نظر که احساس ارضای کاذب ایجاد می‌کردند و غافلم می‌کردند از اینکه فکری برای خامی فراگیرم بکنم. این ایده که «دوستی رابطه‌ای است بر مبنای عدم توقع محض و آزادی مطلق متقابل» از دور و بری‌هایم در شبکه‌های اجتماعی به من سرایت کرد. دوستی را مثل همراهی تصادفی دو مسافر می‌دیدم که همواره ممکن است در پیچ بعدی جاده از هم جدا شوند. تعهد جایی در این میان نداشت. رابطه‌هایم پر از رنجش بودند و من مدام با خودم درگیر بودم که: «تو حق نداری قضاوت کنی، توقع داشته باشی و برنجی.» سعی می‌کردم به همان چیزی که بود راضی باشم و معنایی در آن پیدا کنم. هراز چندگاهی، وقتی یکی از نوشته‌هایم توجه آدم‌های زیادی را جلب می‌کرد یا یکی از «دوستان» به ابراز همدلی‌ام جواب گرم و صمیمانه‌ای می‌داد، به نظر می‌رسید که معنا وجود دارد و زندگی تا مدتی شیرین می‌شد. کمی بعد دوباره خمار می‌شدم و به خودم فشار می‌آوردم که حرف جالبی برای گفتن پیدا کنم تا در سایه موافقت دیگران به احساس یگانگی و تعلق برسم. چرخهٔ عجیبی بود و از قضا خیلی به چرخهٔ اعتیاد شباهت داشت.


شاید اوضاع را  کمی وخیم و اغراق‌آمیز توصیف کرده‌باشم. چیزی که هست، سرانجام بعضی از آن آدم‌ها  مرا به نحو جدی و غیرقابل جبرانی رنجاندند و چون عقیده‌ام به دوستی بی‌توقع از بین رفته‌بود، دیگر دلیلی برای صرف نظر از آن رنجش نداشتم. طبعا این پایان تلخ بر نظرم دربارهٔ شبکه‌های اجتماعی سایه انداخته‌است. شاید برای تحلیل دقیق‌تر و منصفانه‌تر باید اجازه بدهم زمان بیشتری سپری شود. اما حتی اگر نامردمی‌ها و ناروایی‌ها را به حساب نیاوریم، این واقعیت به جای خود باقی‌است که   بیشتر دوستی‌های آن فضا در مقایسه با دوستی‌های واقعی‌تر و همدلانه‌تری که بعدا تجربه‌کردم، «نشئهٔ کاذب» بودند. در لمس، در با هم خندیدن و با هم گریستن، در تجربه و خاطره مشترک داشتن و حتی در نامه‌نوشتن‌های دو نفره کیفیتی هست که لایک و کامنت، اگر چه مست‌کننده‌ترند جایش را پر نمی‌کنند. و جالب اینجاست که آبدیده شدن در روابط شبکه‌ای باعث نمی‌شود در دوستی‌های دو به دو هم بهتر عمل کنی. می‌توانی در شبکه‌های اجتماعی گل مجلس باشی اما از روابط عمیق و پربار و رشددهنده چیزی ندانی. و فاجعه اینجاست که شبکه‌های اجتماعی خامی‌ات را از چشمت پنهان می‌کنند.


و با همهٔ اینها، من خیلی کمتر از آنچه این یادداشت ممکن است نشان بدهد از خامی خودم در عذابم. دست کم حالا عذابم خیلی کمتر از زمانی است که تازه این خامی را کشف کرده‌بودم. راستش مبتدی بودن مزایایی هم دارد که مهم‌ترین آن‌ها اشتیاق است. برای من هر دعوتی، هر قرار ملاقات دونفره‌ای و هر گپ و گفت ساده‌ای فرصتی برای یاد گرفتن و تمرین کردن است. هنوز به پیروزی‌های کوچک عادت نکرده‌ام و از آن‌ها به شوق می‌آیم؛ از اینکه دوستی‌ام را به سادگی نشان بدهم و آدم‌ها به سادگی آن را بفهمند و بپذیرند، از تجربهٔ همدلی و نزدیکی، از شریک شدن در تجربه‌ها و علاقه‌ها. به توجه همدلانه حساس‌م و سعی می‌کنم قدرش را بدانم. همین دیدار امروزم با ح را در نظر بگیرید. از یک هفتهٔ قبل به آن فکر می‌کردم و می‌دانستم که می‌خواهم درباره‌اش بنویسم. نمی‌گویم از این وضعیت و این تاخیر در یادگیری راضی هستم و نمی‌گویم که ناراضی‌ام. به هر حال وقتی آدم تصور روشنی از آنچه می‌توانست پیش بیاید ندارد، بهتر است چیزی را که پیش آمده غنیمت بشمارد. این فلسفهٔ سادهٔ من است. 
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی