کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

سفارشی برای نگار: همهٔ آنچه درباره نظم می‌دانم

پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۳۴ ق.ظ
پدر من آدم بسیار منظمی است. نظمش تنه به وسواس می زند. معتقد است برای هر کاری روش درست و بی‌نقصی وجود دارد که باید آن را یافت و به آن وفادار ماند. وقتی جوان و پرانرژی بود بخش بزرگی از دعواهایش با من بر سر تخطی کردن از این روش‌های بی‌نقص بود. حالا که به عقب نگاه می‌کنم می‌بینم پدرم بود که رابطهٔ من و نظم را برای سال‌های متوالی مخدوش کرد. از یک طرف، به من باوراند که آدم شلختهٔ نامنظمی هستم و از طرف دیگر نظم را در ذهنم تبدیل کرد به یک الگوی نامنعطف و غیرقابل تخطی و کسل‌کننده که لزوما باید از بیرون تحمیل شود. همان طور که اینجا نوشته‌ام، نقطهٔ عطف رابطهٔ من با نظم رفتنم به خوابگاه بود. آنجا فهمیدم به طور طبیعی و بدون اینکه تلاش خاصی بکنم از میانگین آدم‌ها منظم‌ترم. و فرصت یافتم که در غیاب الگوهای مثالی بابا، استعداد نظم را در خودم به کار بگیرم و الگوهای خودم را بسازم. 

در این یادداشت می‌خواهم تجربهٔ شخضی‌ام را از نظم شرح بدهم. نظم برای من بر دو پیشفرض نظری اولیه استوار است: خودمختاری و کنترل. خودمختاری همان چیزی است که پدرم در تلاش‌هایش برای نظم دادن به من نادیده می‌گرفت: اینکه آدم‌ها طبیعتا دوست دارند خودشان برای شروع و ادامه و خاتمهٔ اعمالشان تصمیم بگیرند و تحمیل بیرونی، ارگانیسم انسانی را از حداکثر بازدهی که می‌تواند داشته باشد دور می‌کند. ترجمهٔ این اصل در سطح رابطهٔ درون‌فردی این است که سطوح و ساحت‌های مختلف وجود انسان (مثل فیزیولوژی، شناخت، هیجان، کارکردهای ارتباطی) گرایش دارند خودشان حوزهٔ عملشان را تنظیم کنند و تلاش برای تنظیم یک سطح از طریق سطح دیگر، بازده را کم می‌کند. (مثلا تلاش برای تنظیم نیازهای بدن از طریق برنامه‌ریزی عقلی.) این «ترجمهٔ درون‌فردی» البته حمایت تجربی ندارد و قطعا روانشناسان کل‌گرا تاییدش نمی‌کنند. اما تجربهٔ شخصی مرا منعکس می‌کنند. اعتقاد به خودمختاری به من حکم می‌کند اجازه بدهم هر سطحی کارکرد خودش را تنظیم کند. بدن خودش و از طریق آلارم‌هایی که میدهد میزان غذا و خواب را تعیین کند. ذهن خودش پیام بدهد که چقدر درس خواندن برای امروز بس است. و احساسی که نسبت به افراد و موقعیت‌ها دارم مشخص کند که تعاملم را با آن‌ها ادامه بدهم یا نه. 

اصل کنترل می‌گوید بخش بزرگی از موقعیت‌های محیطی از عملکرد ما تاثیر می‌پذیرند و تحت کنترل آن هستند. (هرچند عملکرد ما تنها کنترل‌گر نیست.) استفاده از فرصتی که برای کنترل رویدادها داریم به سلامتی و حال خوب کمک می‌کند*. این یکی حمایت تجربی هم دارد که برمی‌گردد به تحقیقات سلیگمن دربارهٔ «درماندگی آموخته شده». من اصل کنترل را در خودانضباطی به این شکل به کار بردم که کوشیدم همواره از فرصت‌ها و انتخاب‌هایی که برای عمل کردن بر موقعیت دارم آگاه باشم. سر کلاس ساعت 8 چرت می‌زنم؟ برایش چه کار می‌توانم بکنم؟ گفتگو با هم‌اتاقی‌ام همیشه به جایی می‌رود که نباید برود؟ برایش چه می‌توانم بکنم؟ پول‌هایم قبل از آخر ماه کم می‌آیند؟ چه می‌توانم بکنم؟ اصل کنترل یعنی عادت به پرسیدن سوال‌های «چگونه.» نکته مهم این است که قبل از عمل کردن، متوجه تعدد و تنوع گزینه‌ها و پیامدهای وابسته به آن‌ها باشیم. این یک تمرین ذهنی-عملی است که به مرور ملکه می‌شود. 

اما از اصول نظری که بگذریم، جلوهٔ عملی نظم در زندگی من مدیریت سه حوزهٔ مهم بوده: زمان، مکان و پول. برای هر یک از این‌ها الگوهای مختلفی وجود دارد که می‌شود یاد گرفت. من در بارهٔ این هنوز خیلی کم‌تجربه‌ام و مشتاق یادگرفتن. اما خودم را متعهد کرده‌ام که حداقلی از کنترل را روی هر یک از این سه حوزه اعمال کنم: دربارهٔ زمان، هرشب حتما باید رئوس برنامه‌های روز بعد را روی کاغذ بیاورم تا از نحوهٔ سپری کردن زمان تصویری کلی داشته باشم. دربارهٔ مکان، فضای اختصاصی من (در خوابگاه تختم، در خانه اتاقم) حتما باید قبل از خواب مرتب باشد. دربارهٔ پول، فهرست همهٔ درآمدها و مخارج حتما باید وارد دفتر مخصوص بشود. اگر آخر هفته این داده‌ها را وارد فایل اکسل مخارج هم کردم (که امکان محاسبه کلی‌تر را فراهم می‌کند) فبهاالمراد، ولی یادداشت کردن مخارج حداقل چیزی است که باید به آن پایبند بمانم. و البته اصل دیگری هم دربارهٔ پول دارم: پس‌انداز ده درصد هر پولی که از هر طریقی به دستم می‌رسد. 

مهم‌ترین نکته دربارهٔ کنترل‌های حداقلی که در پاراگراف بالا حرفشان را زدم، استمرار نامحدود است. به مرور زمان است که الگوها خودشان را نشان می‌دهند و اشکال بهینه‌تر و بهینه‌تر یکی بعد از دیگری کشف می‌شوند. به مرور زمان می‌فهمیم که برنامه‌ریزی روزانه باید چه طور باشد، بهترین ترتیب چینش کتابها کدام‌است و پول‌های پس‌انداز شده را کجا باید نگه‌داری کرد. کنترل‌های حداقلی داده‌هایی را روی هم انباشته می‌کنند که برای تصمیم‌گیری‌های بعدی لازم‌اند و منشا ایده‌های خوب می‌شوند. دیگر اینکه باید متوجه بود که نظم، شیوهٔ حرکت است نه مقصد رسیدن. هیچ وقت نمی‌شود گفت نظم برقرار شده، فقط می‌شود هدف متحرک نظم را تعقیب کرد. به مرور زمان راه‌حل‌ها کارایی خودشان را از دست می‌دهند و یافتن شیوه‌های جدید ضروری می‌شود. نیاز بدن به خواب ثابت نمی‌ماند. دسترسی به امکانات ورزشی متغیر است. مسئولیت‌های آدم کم و زیاد می‌شوند. من نظم را بیشتر به عنوان یک سبک تفکر-عمل شناختم تا مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها.

* تجربهٔ خیلی جالبی بود که ذهنت را دربارهٔ موضوع خاصی خالی کنی و هرچه به نظرت می‌رسد بنویسی. متشکرم نگارجان :)
* دربارهٔ رابطهٔ کنترل و خشم هم حرف زیاد دارم. یادم باشد بنویسم. 
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی