کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

قدرت روانشناس

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۲۴ ب.ظ
تشخیص روانشناسی شبیه «رسم سه نما» در نقشه‌کشی است؛ در بهترین حالت، از یک شی اِن بعدی ان تصویر یک بعدی ارائه می‌کند؛ کل را می‌شکند به مجموعهٔ اعضایی که برابر کل نیستند. چند روز پیش، روانشناسم از روی نتیجهٔ آزمون میلون تشخیص داد که من به یک نوع اختلال شخصیت مبتلا هستم. حالم شبیه کسی بود که یک باره دره‌ای زیر پایش دهن باز کند. تا چند ساعت پیش خودم را زنی با قدرت روانی عظیم می‌دیدم؛ کسی که به تنهایی بر افسردگی و تعلیق اخلاقی غلبه کرده بود، کسی که خشم را رام کرده‌بود، مستقیم به تاریک‌ترین زوایای شخصیتش چشم دوخته بود و آن‌ها را شناخته‌بود. تا چند ساعت پیش در خودم می‌دیدم که از هر دشواری دیگری هم عبور کنم. اما حالا نمی‌دانستم با این تشخیص جدید چه کنم؟ آن را بپذیرم و بگذارم همهٔ افتخارات شخصی‌ام دود شوند و به هوا بروند؟ بپذیرم که کور بوده‌ام، که خودم را بهتر از آنچه هستم شناخته‌ام، که پشت دفاع‌های ناسالم روانی پناه گرفته‌ام؟ بپذیرم که «غریزهٔ نیرومند شفا» چیزی جز خواب و خیال نبوده؟ یا این تشخیص را رد کنم، به انتخابم برای تحصیل در روانشناسی شک کنم و یک عمر سایهٔ این تشخیص را مثل یک تهدید بالقوه پشت سرم داشته باشم؟

حالم تا چند روز بد بود. به واسطهٔ این حال بد فهمیدم راجرز در تشخیص روانشناسی چه دیده‌بود که آن را مخل و مزاحم درمان می‌دانست. شخصا تجربه کردم که بیمار چقدر در برابر تشخیص آسیب‌پذیر است: حتی اگر آن را ناعادلانه و نادرست و یک‌بعدی ببیند، قدرت چندانی برای مخالفت ندارد؛ چون رد کردن تشخیص به معنای رد کردن پارادایم روانشناسی است؛ یا دست کم روانشناس تشخیص‌دهنده این طور وانمود خواهد کرد. و بیمار بینوا یک باره همهٔ لشکر عریض و طویل روانشناسی را، با فهرست طولانی دانشمندانش، با اصول و قوانین پذیرفته‌شده‌اش، و با پیروزی‌های تاریخی‌اش مقابل خود خواهد دید. و حالا تصور کنید که اگر تشخیص‌دهنده به جای روانشناس، روانپزشک باشد چه نبرد دشوارتری خواهد بود؛ آخر پارادایم پزشکی قدیمی‌تر و پرنفوذتر از روانشناسی است و جای پایش، به واسطهٔ پیروزی‌های تاریخی بیشتر، استوارتر است. تازه فهمیدم تجربهٔ تشخیص می‌تواند به خودی خود ترومای دیگری باشد، از همان جنس که مواجهه با قدرت می‌تواند به بار بیاورد. فهمیدم روانشناسی هم می‌تواند مثل یک پدرسالار، یک حکومت خودکامه، یا یک عرف نامنعطف، زورگو و مستبد باشد. 

همین طور که زیر پتو کز کرده‌بودم و اندوه و خشم و ترس را نفس می‌کشیدم، به خودم می‌گفتم باید این حال و این روزها را برای همیشه به خاطر بسپارم. نباید از یاد ببرم که تشخیص چقدر می‌تواند برای بیمار دردناک باشد. نباید از یاد ببرم که روانشناس قدرت یک پارادایم پرنفوذ را پشت سرش دارد. باید بدانم در جایگاه یک روانشناس، وظیفهٔ اخلاقی من به آنچه «اخلاق حرفه‌ای» توصیه می‌کند، به رازداری و احترام و صداقت و صراحت خلاصه نمی‌شود؛ قبل از همهٔ اینها، باید هر لحظه آگاه باشم که در چه موقعیت نابرابری نسبت به مراجعه‌کنندگانم قرار گرفته‌ام و چه قدرتی در برابر آنها دارم. باید بیاموزم که در استفاده از این قدرت زاهد باشد. مهمترین وظیفهٔ اخلاقی من این است. 

پ.ن: با مشورت میم و راضیه، تصمیم گرفتم تشخیص این روانشناس را با روانشناس دیگری هم چک کنم. و بعد از این تصمیم حالم بهتر شد. 
پ.ن: روانشناس دوم را دیدم. مصاحبه گرفت و تشخیص قبلی را رد کرد. گفت تست میلون مناسب جمعیت بالینی است و دلیلی ندارد برای کسی که شواهدی از بیماری روانی ندارد استفاده شود. به علاوه درباره تشخیصی که برای من گذاشته‌شده (اختلال شخصیت هیستریونیک) روایی فرهنگی ندارد؛ بعنب عده زیادی از ایرانی‌هایی که این تست را می‌دهند به دلایل فرهنگی و نه درون‌روانی همین تشخیص را می‌گیرند.  نفس راحتی کشیدم. 
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی