کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

کانی‌چاوْ

من گذرگاه بادها هستم

"کسی که نتواند زوزه بکشد گله‌اش را پیدا نمیکند"*

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۲ ب.ظ
تمام شد. دیروز رفتم با مایا -مربی رقصم- خداحافظی کردم و امروز شهریه کلاس را که پیشاپیش پرداخته‌بودم پس گرفتم. بهانه‌ام این بود که باید نیمهٔ ماه برگردم تهران اما دلیلم این بود می‌دانستم همراهی‌ام با این گروه و این مربی دنباله‌دار نخواهد بود. نمی‌خواستم یک رابطهٔ موقت را بیش از این ادامه بدهم. اما در لحظات خداحافظی آن قدر احساساتی شده‌بودم که نزدیک بود از تصمیمم برگردم. مایا مثل همیشه مهربان و صمیمی بود، زبانم را می‌فهمید، می‌فهمید که در تعریف از او و کلاسش اغراق نمی‌کنم، و تشکر کرد که برای خداحافظی آمده‌ام، در حالی که خیلی‌ها این کار را نمی‌کنند. یک جور تفاهم نامرئی بین‌مان جریان داشت که قلب مرا می‌لرزاند. انگار که از مدت‌ها قبل هم را می‌شناختیم، انگار که -به قول آنی شرلی- هردو از یک نژاد بودیم. «مایای عزیز! دلم می‌خواهد تا ابد با تو بمانم.» این فکری بود که در سرم تکرار می‌شد ولی می‌دانستم که شدنی نیست. فقط من نیستم که دارم می‌روم به تهران. مایا هم دارد بازنشسته می‌شود. دیروز چیزی در اعماق قلبم خراشیده شد که هنوز هم خراشیده مانده. 

این دومین باری است که از مربی و گروهی که دوستشان دارم جدا می‌شوم. دفعهٔ قبلی کلاس والیبال سودابه بود. غیر از مایا و سودابه، تا به حال با هیچ مربی ورزشی این قدر احساس نزدیکی نکرده‌ام. صمیمیتی که در کلاس ورزش با هم‌بازی‌هایت پیدا می‌کنی چیز متفاوتی است که در هیچ جای دیگر پیدا نمی‌شود. اینکه پا به پای کسانی بدوی، ضربان قلبشان و صدای تنفشان را بشنوی، پوست عرق‌کرده‌تان با هم تماس پیدا کند، کوفتگی‌های هم را ماساژ بدهید، تجربه متفاوت و منحصر به فردی است. حسی از هم‌قبیله بودن در آن هست، حسی از خواهری، انگار که همه دختران یک مادر باشید، انگار که گرگ‌های یک گله‌باشید، متحد و پشتیبان هم. نمی‌دانم دیگران هم این هیجان خوشایند را تجربه می‌کنند یا خاص آدم‌های احساساتی و هیجان‌زده‌ای مثل من است. هرچه که هست، من عاشق این جوگیری خوشایندم، این حس سرشارم می‌کند از زندگی، تازه‌ام می‌کند، روحم را نیرومند می‌کند تا سختی‌ها را بهتر تاب بیاورم. من به این حس نیاز دارم، به این مخدر جسمانی-روحانی نیاز دارم، و حالا که اینجا نشسته‌ام آرزویم این است که خیلی زود تیم واقعی خودم را پیدا کنم: یک باشگاه کوچک، با اعضایی صمیمی و کم تعداد که در کنارشان تنم را کشف کنم. گروهی که سال‌های سال کنارشان بمانم، با آن‌ها برقصم، بدوم، بازی کنم، کوهنوردی کنم و حس خواهری را مثل جریان گرمی در رگ‌هایم حس کنم؛ جسمانی جسمانی. 

* از کلاریسا پی استس
  • ماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی